Persian Literature_Hemmat



مصطفی همت آبادی

به نظر بنده خیام معروف‌ترین ایرانی در آمریکا و اروپاست. اگر بخواهیم دو نفر ایرانی را نام ببریم یکی خیام و دیگری کورش است. مردم غرب با نام خیام بسیار آشنا هستند و این مرهون فیتزجرالد انگلیسی است که با عطار و حافظ و سعدی و فردوسی آشنا بود. ترجمه بسیار زیبا و شاعرانه‌اش از خیام در سال ۱۸۵۹ چاپ شد. چاپ‌های اول در ابتدا خریدار نداشت ولی بعد پرفروش‌ترین کتاب دوران شد.»

پروفسور فضل‌الله رضا (متولد 1295 ش، دکترای مهندسی برق، استاد دانشگاه، پژوهشگر ادبی)

 

نام و عناوین خیام

واژه خیام»، بنا به اقوال، حرفه یا تجارتِ پدرِ عمر ابن ابراهیم خیامی عالم نامدار است. خیام نیز همانند محمد ابن زکریای رازی و برخی دیگر بیشتر به نام پدر شناخته، و بر نام او پیشاوندهایی همچون فیلسوف، طبیب، منجم، ریاضی دان، شاعر» افزوده می شود. انتساب عناوین کثیر به بزرگان گذشته رسمی است دیرین با پایه هایی در روانشناسی جمعی ما ایرانیان.

در کاربرد القاب برای بزرگان تاریخی باید توجه داشت که در جهان کهن مفاهیم و کارکرد های عناوین با عناوینِ تخصصیِ» امروز تفاوت داشته است. ظهیرالدین ابوالحسن بیهقی (ابن فُندَق) که جوانی او مصادف با کهن سالی خیام بود مؤلف تتمهُ صِوانُ الحکمه» (به زبان عربی، از منابع معتبر در شرح حال حکما)، اشاراتی به زندگی خیام دارد و او را فَیلَسوف» خطاب کرده. زمخشری که خود در مجلسی با خیام حاضر بوده در الرساله ااجره» (عربی) از او این گونه یاد کرده؛ حکیمِ الدنیا و فَیلَسوفِها». و نظامی عروضی نیز که محضر او را دریافته در چهار مقاله» از او با القاب خواجه امام» و حجه الحق» نام برده است. این سه کتاب نزدیک به زمان خیام تحریر شده اند و صاحبان آن ها حیات خیام را درک کرده اند (گرچه هیچ کدام به شاعری اش اشاره ای ندارند). کلمه فیلسوف» در معنای عام به دانشمند جامع الاطراف Polymath اطلاق می شد.

برای رعایت دقت در کاربرد پیشاوندها یا القاب بر نام خیام، مروری گذرا می کنیم بر دانش های مورد احاطه ی او، از راه رجوع به رساله هایش. در زیر به مجموعه ی آثار او که چاپ شده و یافتنی هستند، اشاره می کنیم.

آثار ریاضی (6):

1- رساله فی البراهین علی مسائلَ الجبرِ و المقابله»، به معادله های جبری به ویژه از نوع درجه سوم می پردازد.    2- رساله فی قسمه ربع دائره» [I]. 3- رساله فی شرح ما اشکَلَ من مصادراتِ کتابِ اِقلیدِس»، در اثبات اصل موضوعه پنج اقلیدس و نسبت و تناسب است که در خیامی نامه استاد همایی به طور مشروح پیرامون آن بحث شده

4- مشکلات الحساب»، چون در روش ریشه یابی اعداد صحیح مثبت از آن یاد می کنیم نامش ذکر شد، گرچه اکنون مفقود است اما خواجه نصیر جزو مراجعش آورده. 5- القول علی اجناس الذی بالاربعه» در موسیقی که چهار صفحه ی در دسترس آن در خیامی نامه استاد همایی آمده. 6- رساله فی الاحتیال لمعرفه مقداری الذهب و الفضه فی جسم»، در فیزیک که به تعداد هفت صفحه در دانشنامه خیامیِ رضا زاده ملک آمده.

مفصل ترین این رسالات رساله ی الجبر و المقابله» و پس از آن شرح ما اشکَلَ» در ریاضی است، که به زبان های اروپایی ترجمه شده اند. رسائل دیگر کم صفحه اند.

در ترجمه و شرح جبر و مقابله» استاد مصاحب و در ترجمه و ایضاح ما اشکَلَ» استاد همایی نسبت به دیگران فضل تقدم دارند.

آثار فلسفی (6):

1.     ترجمه ی خطبه الغرّاء ابن سینا به پارسی فصیح (5 صفحه)، 472 ق، 33 سالگی، شاملِ دلایل وجود خدا و دلایل وحدت و کیفیت صفات حق وخلقت، نشریه جاودان خرد به اهتمام نجفقلی حبیبی.

2.     رسالهٌ فی ال و التکلیف (آفرینش و شرایع)، 473 ق، 34 سالگی (در باب هستی و تکلیف و مسئولیت ما)، در پاسخ به سوال ابی نصر محمد بن عبدالرحیم نسوی (قاضی ای در فارس) که همچون ابوطاهر قاضی القضات فارس (که خیام در آن زمان نزد او بود) مورد احترام خیام قرار داشت، اصل رساله با ترجمه بهناز هاشمی پور در مجله فرهنگ و همچنین در دانشنامه خیامیِ رحیم رضازاده ملک چاپ شده است.

3.     الجواب عن ثلاث مسائل، ضروره التضاد فی العالمِ و الجبرِ و البقاء، (ترجمه و تحشیه دکتر حامد ناجی اصفهانی، نشریه فرهنگ، بهار و زمستان 1378) نیز در پاسخ به سه سوال ابی نصر محمد نسوی، پیرامون مسأله شرّ، جبر و اختیار، و بقا، منطقاً ادامه فی ال والتکلیف» است.

4.     رسالهٌ فی الوجود (تصحیح و ترجمه غلامرضا جمشیدنژاد، نشریه فرهنگ، بهار و زمستان 1378)، در اصالت ماهیت های ممکن و برخورداری آن ها از وجود.

5.     رساله الضیاء العقلی فی الموضوع العلم الکلی، استدلالاتی در ادامه رساله قبلی است.

6.     رساله در علم کلیات وجود یا سلسله الترتیب به پارسی، 500 ق ، (بهناز هاشمی پور، نشریه فرهنگ، پاییز و زمستان 1380)، احتمالاً آخرین اثر فلسفی که پیرامون مراتب وجود و شناخت خداست. خیام در ابتدای آن می گوید: اگر اهل علم و حکمت انصاف دهند، دانند که این مختصر مفیدتر از مجلدات است.»

آثار دیگر (2):

1.     نورومه به پارسی شیوا که فقط بخش کوچکی از آن اصالتاً از خیام دانسته شده. 2. اشعار عربی

 

خیام در چه رشته هایی صاحب رساله و علم و تخصص است؟

1- ریاضیات (شامل موسیقی). 2- فلسفه (با تعریف خاص و امروزی آن).

در سده های گذشته لفط فیلسوف» به شخص جامعِ علومِ؛ لغت، فقه، طب، اطلاق می شد. فلسفه» (یا علم به زبان امروزی) شامل: 1- علم اوُلی»، بحث در وجود واجب و مراتب مخلوقات 2- علم اوسط»، ریاضی و منطق 3- علم ادنی»، فیزیک و طبیعیات بود.

در نظر گذشتگان یک دانشمند کامل در همه این زمینه ها صاحب اطلاع بود. اگر بخواهیم در برابر مخاطبان جویای حقیقت و با فضیلت امروزی درجات علمی خیام را برشماریم، احترام به مخاطب و دقت و وسواس علمی حکم می کند؛ که خیام را ریاضی دان» و فیلسوف» (با برداشت امروزی از فلسفه و با قید تبصره فوق) بخوانیم. گرچه شخص بصیر و هوشمندی چون او از دانش های دیگر (به ترتیب بالا) نیز آگاه بوده است.

فیلسوف

دشمن به غلط گفت که من فلسفی ام          ایزد داند که آنچه او گفت نی ام

لیکن چو در این غم آشیان آمده‌ام       آخر کم از آنکه من بدانم که کی ام

خیام که شاگرد معنوی پورسینا، دلبسته وخواننده آثار اوست، دررساله فی ال والتکلیف» از او چنین یاد می کند:

و قد بقیت من هذا القبیل مسأله هی اهم المسائل و اصعبها فی هذا الباب و هی فی تفاوت هذه الموجودات فی الشرف و لعلی و معلمی افضل المتأخرین الشیخ الرئیس ابا علی الحسین بن عبدالله بن سینا البخاری اعلی الله درجته قد امعنا النظر فیها »

 و مسآله ای که از این رشته مسائل باقی می ماند و مهم ترین و دشوارترین مسائل این باب است؛ تفاوت میان موجودات است به لحاظ (میزان برتری ذاتی) و شرافت آن ها نسبت به یکدیگر، که بیشتر مردم را سردرگم کرده است. شاید من و معلمم؛ فاضل ترین متأخرین شیخ الرئیس ابو علی حسین بن عبدالله بن سینای بخاری اعلی الله درجاته به دقت در این مسائل تعمق کرده ایم و تا حدی که عقول ما را قانع کند، آن را فهم کرده ایم.»         (گفتاری در باب رساله فی ال والتکلیف، بهناز هاشمی پور و رضوی ص 191)

از رسالات فلسفی خیام بر می آید، که او اساساً شرحی بر مصنفات ابن سینا به دست می دهد» (رضوی ص 332)

رساله های فلسفی خیام در پاسخ به پرسشی و به حکم ضرورت نوشته شده، نه با سائقه آن شور و شوق خودجوش که در رساله های ریاضی او می بینیم.» (دشتی)

از این روخیام را نمی توان یک فیلسوف صاحب مکتب دانست، بلکه او فلسفه دوستی جستجوگر است که به انگیزه پرسش ها در تفکرات ابن سینا غور می کند. به احتمال زیاد صاحب شِفا در کودکی خیام فوت کرده است. اما سمت استادی پورسینا بر خیام مسلم و او سخنی برخلاف استاد نگفته است.

خیام در فلسفه ارسطویی تبحر کامل داشت و چند رساله هم در سنت مشّائی نوشت معذلک یک فیلسوف مشائی مانند فارابی و ابن سینا نیست» (رضوی، ص185)

خیام در فلسفه دست به تألیف کتابی نزده و آن چه در این باب نوشته بسیار موجز و همه جواب سؤال هایی است که گویی از پاسخ ناگزیر بوده است.» (دشتی ص45)

با توجه به آن چه ذکر شد؛ خیام طلبه و استاد فلسفه ی سینوی، و نه فیلسوفی از مرتبه اول است. او انسانی حکیم (به معنای فرزانه) و دوستدار حکمت است، و به هنگام فیلسوف خطاب کردن او این تبصره شایان ذکر است.

ابن سینا را خطبه ای است در توحید و اثبات نبوت عامه و خاصه و احوال آسمان و افلاک و کیفیت خلقت این خطبه را خیام به سبب پیروی از پور سینا، به سفارش مردمان اهل علم اصفهان، به پارسی استوار برمی گرداند.

این خطبه از نظر توحیدی در سطح بسیار بالایی است و در آن به دلایل وجود خدا و دلایل وحدت و کیفیت صفات او می پردازد. پس از آن طبق علوم رایج آن دوره به افلاک دیگر پرداخته و کیفیت خلقت را تبیین می کند.

پایان خطبه اینگونه است:

خداوندِ ما و آفریدگار ما ما تو را جوئیم و تو را می پرستیم، و از تو خواهیم، توکّل بر تو کنیم، که آغاز همه ی چیزها از توست و بازگشتن همه ی چیزها بسوی توست،الحمدلله اولا و آخرا.» (همایی)

منجم، موسیقی دان، طبیب

در سال 467 هـ ق سلطان جلال الدین ملکشاه سلجوقی عده ای از منجمان را جمع کرد تا اول سال و نوروز را به اول حمل (فروردین) آورند. طبق اقوال، این گروه حدود هشت نفر بودند (تقی زاده، محیط طباطبایی) از جمله عمرابن ابراهیم خیامی (متولد 439 ، 28 ساله) و عبدالرحمن خازنی که هردو در آن زمان جوان بودند. رصد در485 هـ ق با مرگ ملکشاه تعطیل شد.

 

ابن اثیر در الکامل فی التاریخ» در مبحث رویدادهای 467 ق از گردآمدن تیمی از منجمان در رصدخانه ای که ملکشاه در اصفهان بنا کرد می گوید:

ابوالمظفراَسفَزاری، عمرابن ابراهیم خیامی، مَیمون ابن نجیب واسطی، عبدالرحمن خازنی، نوروز را از نیمه اسفند به اول فروردین منتقل کردند. رصد آن ها تا 485 دوام داشت و پس از مرگ ملکشاه تعطیل شد.»

 

مبدأ تقویم جلالی: اعتدال ربیعی (فروردین، نوروز) سال 471 ه ق، 15 مارس 1079

در این اواخر به سبب شهرت رباعیات خیام در سهم او در گروه فوق مبالغه شده» (تقی زاده).

گزارش مکتوبی از کار این گروه در دست نیست و نخستین اشاره به آن 100 سال بعد در گزارش زیج ایلخانی خواجه نصیرالدین طوسی (۵۷۹ - ۶۵۳) آمده» (برگ نیسی).

اما عبدالرحمن خازنی زیج خود را در زمان ملکشاه آغاز کرد و پس از سی و پنج سال در زمان سنجر، به پایان برد و گزارشی از آن به دست داد و نام آن را زیج معتبر سنجری گذاشت.» (تتمهُ صوانِ الحکمه، بیهقی).

پس اصلاح و تکمیل زیج، کار خازنی بوده و خیام درآن نقشی یا نقش مهمی نداشته» (برگ نیسی).

برخی از منجمان بعدی به تصور این که در تقویم جلالی منسوب به خیام اشتباهاتی راه یافته از او ایراد گرفته اند (نقل به مضمون از خیامی یا خیام»، محیط طباطبایی).

سطح علمی و توانمندی خیام در ریاضیات فراتر از آن گونه خظاها است، و همان بهتر که وزن خیام در این زیج بزرگنمایی نشود.

 

باید دانست که در تاریخِ علم، ریاضیات با نجوم پیوند وثیق داشته، به نحوی که بیشتر ریاضی دانان دوران طلایی دانش یونان با اختر شناسی سر وکار داشتند  (مثال: اودوکسوس Eudoxus ، ارشمیدس). در دوران جدید نیز چنین بوده است (مثال: نیوتون، کپلر). عمر خیام نیز مستثنی نیست و از دانش ستاره شناسی زمان خود آگاه بوده، اما رساله ای در این زمینه از او در دست نیست. پس با ذکر این توضیح و از روی احتیاط می توان خیام را منجم خواند. خیام مانند غیاث الدین جمشید کاشانی ابزار رصدی نساخت، مانند ابوریحان نظریه ی نجومی (خورشید مرکزی) نداشت، رساله ای در نجوم همچون ابو معشر بلخی (صاحب کتاب المدخل الی علم احکام‌النجوم)، ننوشت.

موسیقی نیز بخشی از ریاضی محسوب می شد. ریاضیات قدیم چهار شعبه داشت؛ حساب، هندسه، هیأت، موسیقی. خیام هم مقاله القول علی اجناس الذی بالاربعه» را در نسبت های موسیقایی نوشته و در آن حالات مختلف چهار سوم (چهارگان) در موسیقی را بر می شمارد که برخی را خودش یافته است. این رساله در خیامی نامه همایی آمده[II].  

چهارفاصله چهار سوم را فارابی و ابن سینا نیز الذی بالاربعه» نامیده اند. امروزه چهارگان» یا چهارم درست» گفته می شود و در لاتین Tetrachord.

در مورد طب، ابوالحسن بیهقی در تتمه می گوید:

ودخل الإمام عمر یوماً على السلطان الأعظم سنجر وهو صبی وقد أصابه الجدری، فخرج من عنده فقال له الوزیر

مجیر الدولة: کیف رأیته، وبأی شیء عالجته. فقال له الإمام عمر: الصبی مخوف، ففهم ذلک خادم حبشی ورفع ذلک إلى السلطان. فلما بریء السلطان أضمر بسبب ذلک بغض الإمام عمر، وکان لا یحبه.»

روزی امام عمر بر سلطان سنجر وارد شد، و او در آن زمان جوان بود (شاید چهارده پانزده ساله) و آبله بر او افتاده بود. پس خیام بیرون آمد و وزیر مجیرالدوله پرسید او را چگونه دیدی و با چه چیز درمانش کردی. عمر گفت وضع جوان ترسناک است. خادمی حبشی این سخن را فهمید و بر سلطان برد. پس سلطان چون (از بیماری) رها شد  به سبب همین بغض؛ خیام را دوست نمی داشت.»

و این است آن چه در مورد طبابت خیام به ما رسیده است. آثار مکتوب جامانده از خیام در موضوعات ریاضی، فیزیک، فلسفه و شعر است که نامشان در پایان مقال آمده، رساله ای در نجوم و طب از او نداریم.[III]

ریاضی دان

ریشه اعداد

خیام در رساله جبر و مقابله ریشه یک معادله را که می تواند اصم باشد، به صورت طول یک پاره خط که آن هم می تواند اصم باشد نشان می داد. مقدار اصم مانند طول پاره خط در طبیعت وجود دارد، اما با هیچ عددی قابل نمایشِ دقیق نیست.

خیام در همین رساله جبر و مقابله» گفته که در رساله دیگری به نام مشکلات الحساب» راهی برای نمایش تقریبی اعداد اصم با استفاده از ارقام معمول کشف کرده است.

رساله مشکلات الحساب» اکنون مفقود است، لیکن خواجه نصیر (579- 672 ق) که نظرات ریاضی خیام را شرح و بسط داده از این کتاب نام برده، و در استخراج ریشه اعداد روش خیام را به کار برده است.

نوآوری خیام راهگشایی به سوی نمایش اعداد اصم به صورت سری های نامحدود از اعداد صحیح است که بعدها به دست کسانی چون تایلر و اولر پیموده شد.

معادله درجه سه

خیام به ابزارهای جدید جبر و آنالیز مانند کاربرد گسترده حروف و نشانه ها و محورهای مختصات دسترسی نداشت (مثلاً: x  شیئ، و x2  مال گفته می شد) ؛ و معادله جبری را با کلمات بحث می کرد و به شکل هندسی در می آورد. این درجه ی نبوغ او و سایر ریاضی دانان آن عهد را نشان می دهد. خیام تئوری های جبری خود را در رساله فی البراهین علی مسائل الجبر و المقابله» یا به اختصار رساله جبر و مقابله» بیان کرده است.

او نیز مانند نیوتون بر شانه غول ها ایستاده بود و بر کشفیات علمی ماقبل خود وقوف کامل داشت.

خیام در رساله جبر پیوسته به کتاب اصول و مُعطَیاتِ (داده ها) اِقلیدِس اشاره می کند. هر دو کتاب شامل حل هندسی مسائلی است که از نظر جبری به معادلات درجه دو باز می گردد.» (مصاحب)

جبر و مقابله» مهمترین و طولانی ترین رساله علمی خیام است که به ابوطاهر قاضی القضات فارس تقدیم شده است. در کتاب جبر و مقابله خیام، بحث معادله های درجه یک و دو بدیع نیست و پیش تر هم انجام شده بوده است. اما دسته بندی معادلات درجه سه ابتکار اوست» (چاوشی).

خیام فقط یک یا دو ریشه ی مثبت معادله درجه سه را پیدا می کرد، و نه همه آن ها را مثلاً معادله:

            x3 + bx = ax2 + c

به ازای   c/b < a دارای سه ریشه مثبت است، اما خیام چون نیمی از مقاطع مخروطی را رسم می کرد، فقط به یک ریشه رسید. از این رو رابطه بین درجه معادله و تعداد ریشه ها تا زمان دکارت کشف نشد. گرچه می دانستند که معادله درجه دو حداکثر دو ریشه مثبت دارد.

او با استفاده از هندسه برای به دست آوردن مجهول معادلات در آستانه هندسه تحلیلی قرار داشت، که بعدها به دست دکارت انجام شد.

برای توضیح مباحث و روش های ریاضی خیام با بهره وری از علائم جبری- تحلیلی امروزی می توان مقالات دکتر جعفر آقایانی چاوشی را که در پی نوشت شماره هشت آمده بازدید.

 

چالش با اِقلیدِسِ اسکندرانی  Eukleidēs، Euclid of Alexandria

کتاب ریاضی دیگر خیام فی شرح ما اشکلَ من مصادراتِ اِقلیدِس» است. در مقدمه این کتاب سهل بودن بخشی از فلسفه را که ریاضی نام دارد، توصیف می کند:

این بخش از حکمت که دانش های ریاضی نام دارد، از آسان ترین بخش های حکمت است. هم از نظر درک و فهم و هم از نظر تصئیق و سودمندی دانش های ریاضی که ذهن را ورزیده می کند .»

او در این رساله راجع به اصل پنج اقلیدس بحث کرده است.

اصل پنج اقلیدس: اگر یک خط دو خطِ دیگر را قطع کند، آن دو خط در طرفی که جمعِ زوایایِ داخلیِ تولید شده توسطِ خطِ مورب کم‌تر از دو قائمه‌است به هم می‌رسند (خود یا امتدادشان)

پذیرش این گزاره به صورت اصل موضوعه یا پوستولا (Postulate) برخی از ریاضی دانان را قانع نمی کرده، از جمله خیام را که ضمن انتقاد به آنان در فصل اول ما اشکَلَ» در صدد اثبات آن بر می آید، به نحوی که آن را از حالت اصل موضوعه خارج کرده و به صورت یک قضیه هندسی در آورد.

او ابتدا از ریاضی دان های یونانی و ایرانی مثل هرون اسکندرانی و ابوالعباس نیریزی نام می برد، که در کوشش خویش برای اثبات این اصل موفق نبوده اند. لیکن او از طریق برهان خلف به اثبات آن می پردازد. خیام هم ناآگاهانه در روش خویش باز به همین اصل برمی گردد، از اینرو اصل پنجم اقلیدس تا امروز در هندسه مسطحه به صورت یک اصل موضوعه باقی مانده است. در اواخر قرن نوزده بلترامیBeltrami  نشان داد که این اصل اثبات ناپذیر است» (چاوشی)

اما اهمیت کار خیام در این است که با نقد وبررسی اصل پنجم اقلیدس و تئوری خطوط موازی به هندسه های مدرن نااقلیدسی نزدیک شد.

مقالات دیگر رساله فی شرحِ ما اشکلَ» در تئوری نسبت ها است[IV].

گستره ی تاریخی علم در ایران

خیام در پاراگرافی از مقدمه رساله فی البراهین علی مسائل الجبر و المقابله» می نویسد:

فانّا قد مُنینا بانقراض اهل العلم الا عِصابهً قلیل العددِ کثیری المِحَنِ هَمُّهُم افتراصُ غَفَلات اّمان لیَتَفَرَّغوا فی اثنائها الی تحقیق و اتقان علم.

و اکثرُالمُتَشَبِّهینَ بالحکماءِ فی زماننا هذا یلبسون الحق بالباطلِ فلا یون حدالتدلیس و الترائی بالمعرفهِ و لا ینفقونَ القدرَ الذی یعرفونه من العلوم الا فی اغراض بدنیه الخسیسه و ان شاهدوا انساناً معنیاً بطلب الحق و ایثارالصدق مجتهداً فی رفض الباطل و اور . استحقموهُ و سخِروا منه »

به درستی که دچار نابودی اهل علم شده ایم، مگر بر حسب اتفاق، که قلیلی (اهل علمِ) پر محنت که همت بر یافتن فرصت از غفلت های زمان گماشته اند تا در اثناء آن به تحقیق و استواری علم بپردازند.

اکثر حکیم نمایان زمان ما بر حق لباس باطل می کنند و و از حدود فریبکاری و خودنمایی به در نمی روند، و به قدری از علوم هم که معرفت دارند انفاق نمی کنند (نمی آموزانند) مگر در اغراض جسمانی پست و اگر انسانی را که معناً به برگزیدن صدق و به راه طلب حق و براندختن باطل و دروغ می رود، مشاهده کنند، احمقش می دانند و  به سخره می گیرندش .»

(برای سهولت مقایسه کوشش کردم در ترجمه از لغات متن استفاده کنم.)

این کتاب به هنگام شکوفایی علمی خیام (35 سالگی) زمانی نوشته شده که ذهنش درگیر تفکرات علمی و گشودن بغرنجی های ریاضی آن دوران بود و پیشدرآمد کتاب به این معنا رهنمون نمی شود که بساط علم در ایران قرن پنجم کم رونق و چراغ آن رو به خاموشی بوده است. بر عکس، از قرن دوم تا هفتم هجری شعله دانش فروزان بود و ایران زمین مهد دانش و فلسفه و شعر، که سوسوی آن تا میانه های قرن نهم نیز کشید. برای آشنایی مختصر با دانشمندان عالی مقام این دوره ها به پانویس شماره پنج بنگرید[V].

گلایه دانشمندان شاخص و یگانه از قدرناشناسی اهل زمانه به سبب ناآگاهی نسبت به عظمت علمی اشان است. خیام به حق دانشوران معاصرش را در قواره خویشتن نمی بیند.

 

سلجوقیان پدیده ای استثنائی هستند، این دودمان ترکمن که سرزمین وسیعی را تحت فرمان داشتند در گسترش زبان، ادب پارسی و فرهنگ ایرانی تقش بسیار برجسته ای ایفا کردند. بی فرهنگی سلاطین بزرگ سلجوقی مانعی بر سر این راه ایجاد نمی کرد .  تی که سلطان محمود غزنوی پی افکنده بود تأثیر دیرپایی داشت؛ دربار سلجوقی هم پر از علما و نویسندگان ایرانی بود. و بر خلاف معمول در دربار محمود (که زبانی دیوانی عربی بود) مکاتبات به پارسی انجام می گرفت.» (تاریخ ایران کیمبریج، ج 5، ص521)

بلاد خراسان همچون توس و نیشابور مهد فرهنگی بودند. نظامیه ها نیز محصول همین قرن هستند. گرچه اختلاف های فرقه ای و قومی در اوج بود و اصحاب مذاهب به جرح و هدم و تکفیر هم مشغول بودند

ای به خطاها بصیر و جلد ومَلی               نایدت از کار خویش، خود خجلی

نام نهی اهل علم و حکمت را                  رافضی و قرمطی و معتزلی             (ناصر خسرو ۳۹۴۴۸۱ ه‍. ق)

 اما نمی توان گفت که عصر، عصرِ سرکوب دانشمندان بود کما این که بسیاری از آنان همچون خیام تکریم، و به القاب بلند خوانده می شدند.

قرن پنجم قرن شگفتی ها بود. قرنی که تعدادی از ستارگان درخشان علم و فرهنگ ایران زمین را پدید آورد. شاهان سلجوقی علیرغم بیابان نشینی و کمبود دانش و اطلاع، به اهالی فرهنگ و ادب علاقه نشان دادند و دست روزگار نیز فرزندانی مستعد و هوشمند به این سرزمین هدیه کرد.

در ابتدای این قرن بیشتر منابع از یونانی، سریانی، هندی و پهلوی ترجمه شده، کاروان علم از بلندی های اولیه گذر کرده بود و در نیمه راه کشفیات بزرگ ریاضی و نجوم بود. بوزجانی که یکی از آتشفشان های ماه بنام او است (قرن چهارم) و ابوریحان (قرن چهار و پنج) رابطه ها ودستورهای مثلثاتی را به دست آوردند.

خیام که شاهکارش حل معادلات درجه سوم از راه هندسی بود. تنها چند قدم تا کشف رابطه درجه معادله با تعداد ریشه ها فاصله داشت، و از آن جا می توانست از طریق ریشه های موهومی به وجود اعداد مختلط پی برد. گرچه توانست به مقادیر اصم و تعریف کلی عدد حقیقی پی برد. او در نوشتن شرح بر اقلیدس راه را بر کشف هندسه های نااقلیدسی نیز گشود.

 

اکثر دانشمندان ایرانی صاحب نام از نیمة دوم قرن دوم یعنی در حدود یک قرن ونیم بعد از ظهور اسلام پیدا شدند.  و تابش دانش در ایران بزرگ تا قرن هفتم فراگیر بود. پس از آن بتدریج تا قرن نهم و دهم (زمان شیخ بهایی) رو به خاموشی رفت. در قرن نهم غیاث الدین جمشید کاشانی (790-840 ق) و نورالدّین عبد الرّحمن جامی (۷۹۳ - ۸۷۱ ق) آخرین ستاره های درخشان علم و ادب آسمان فرهنگ ما بودند. [VI]

 

با توجه به شرح مختصر فوق خیام» را نمی توان ختم کننده متفکران» خواند، مگر این که طرز تفکر خاصی را (مثلاً آزاد اندیشی را) از سر سلیقه شخصی و گزینش ارادی و تنها با نگاه به رباعیات (همانگونه که فیتزجرالد و هدایت کردند)، به او نسبت دهیم و به مسند برساخته خویشش برنشانیم.

رباعی سرا

 برخی پژوهندگان، معیارهایی برای تشخیص اصالت رباعی ها برشمرده اند؛ از جمله محمد مهدی فولادوند (خیام شناسی، 1347)، فروغی (رباعیات حکیم خیام نیشابوری)، برگ نیسی (حکیم عمر خیام و رباعیات) و دشتی (دمی با خیام). آن چه همه متفق القول اند؛ استحکام بیان، سلاست کلام و جزالت ترکیب در رباعی ها است.

به نظر من در شاه نشین یک رباعی خیام، عالمی نشسته که از دریچه منطق ریاضی جهان را می نگرد. انسانی عزلت گزیده که با عیاشی و دم غنیمتی میانه ای ندارد و این ها را فقط برای فراموشی آنی ی سرشت سوک حیات و اندیشه ناجاودانگی و شکنندگی بی منطق هستی به عنوان تسکینی موقت و از سر طنزی تلخ تجویز می کند. دشتی نیز در دمی با خیام ص 188» می گوید: در رباعیات باده اصالت ذاتی ندارد.»

خیام آفرینش را بی حکمت نمی داند. رباعی هایی از گونه: اسرار ازل را نه تو دانی و نه من، هست از پس پرده گفتگوی من و تو (ناموثق است)، آنان که محیط فضل و آداب شدند، و این بحر وجود آمده بیرون ز نهفت. تنها سردرآوردن از راز خلقت را صعب و یا ناممکن می دانند نه این که آن را از اصل بی اساس و از سر تفنن بدانند.

او پیرامون امکان شناخت جهان هم مناقشه ای ندارد. برای اطلاع دقیق تر از آراء او در این زمینه به رساله فی ال و التکلیف» و ترجمه ی خطبه الغرّاء ابن سینا نگاه کنید.

دکتر ناجی اصفهانی نیز در مقاله هستی شناسی حکیم عمر خیام (مذکور در پی نوشت شماره هشت) می گویند: شناخت جهان امر بدیهی و آشکار است که مجموعه بحث های وی گویای این نظریه می باشد.» (ناجی اصفهانی). امین رضوی نیز در فصل اندیشه های فلسفی خیام می گوید: عالم به واسطه روش های متفاوت معرفت شناختی قابل شناخت است».

سرگشتگی خیام در سرچشمه حیات و حکمت خالق نیست بلکه او ناپایداری سوک هر چیز زیبا را تاب نمی آورد (بحث مبسوط این مقوله در کتاب درد جاودانگی، اونا مونو به شیوایی آمده). محل نزاع، اندوه فراگیر کیهانی» است که ازاین بابت در تار و پود روحش خانه کرده است. رهنمود به خوشباشی و دل نسپاری به حیات فانی در عین بغض و سرخوردگی حاکی از شناخت عمیق و غرق شده گی در سپهر غم آلود هستی است. ورنه نفس عیش و عشرت در نظر او ارزشی ندارد و علی الاصول خوشی و خوشگذرانی امری خیالی و معدوم الذات است. از اینرو هر رباعی که محض دعوت به عیش باشد ملحق است و وجه خیامی ندارد. حال چه فیتزجرالد آورده باشد، چه هدایت در ترانه ها ذکر کرده باشد.

در این مبحث برای دسترسی به گوهر و عیار رباعیات و تمییز سره از ناسره منابعی موشکافنده و نکته بین را پیش رو می گذاریم که در تدقیق و تحقیق عالمانه جای تردید باقی نگذاشته اند. در انتهای بحث توضیح بیشتری در مورد آن ها ارائه خواهم کرد.

تقلیل خیام به رباعیاتش و کوشش در شناخت شخصیت فردی و اجتماعی و علمی او از طریق رباعیات کاری یک بعدی و یک جانبه است. این که او با رباعیاتش اعتراض جنجالی» کرده، در حالی که در زمان حیاتش رباعیات او ناشناخته بودند، از این تصور بر می خیزد که خیام مکرر سروقت شعر و شاعری می رفته، در حالی که او در عمر هشتاد ساله اش به گواهی معتبر ترین مآخذ مابین 100 تا 200 رباعی دارد، یعنی سالی چند رباعی.

منطق حکم می کند که او را به چشم دانشمندی تمام وقت (نه شاعری حرفه ای) نگریست که از سر گلایه و دردمندی گهگاه شعری می سروده با مفاهیمی درخشان قائم بر ادبیاتی استوار.

 

بر خلاف صادق هدایت و برخی از اساتید ادبی که به رباعیات بسنده می کنند، برای نورافکنی بر شخصیت و منش خیام باید بیشتر به سراغ رساله ها رفت. استاد جلال الدین همایی در خیامی نامه ص4 می گویند:

حکیم خیام از جهت هنر شعر و شاعری شاید خیلی بیشتر از آنجه بوده به حق خود رسیده است؛ وی اصلاً شاعر پیشه نبود؛ و شاید خود او هم زیر بار نمی رفت که به شعر و شاعری معروف شود و لیکن سیر تاریخ او را به به هنر شاعری خاصه در فن رباعی گویی چندان شهرت و مرغوبیت داد که تاکنون هیچ شاعر و نویسنده یی به آن مقام و منزلت نرسیده است.

در مقابل هم ازاین جهت مظلوم واقع شد که اولاً مقام علمی او به کلی تحت الشعاع جنبه هنری او قرار گرفت و حق شخصیت علمی اش به شایستگی گزارده نشد؛ شاید این عقوبت لازمه جرم ضَنَّتی (بخل) بود که در تعلیم و افاضه بدو نسبت داده اند.».

بررسی چند رباعی یاد شده

1- ای صاحب فتوی، ز تو برکارتریم                   با این‌همه مستی، ز تو هشیارتریم

تو خونِ کسان خوری و ما خون رزان         انصاف بده کدام خونخوارتریم

این رباعی در (فروغی)، (دشتی) و حتی ترانه های خیام هدایت وجود ندارد، در حالی که دلبستگی هدایت به این گونه ترانه ها در رهیافت او آشکار است. در انتها راجع به منابعی مانند (فروغی)، (دشتی) توضیح خواهیم داد

شعر در تکذیب اهل فتوای (تسنن) صورتی آشکار و صریح دارد. گرچه به دنبال تأکید بر واژگان نیستیم اما ترکیب با این همه مستی» به یک رباعی خیامانه نمی برازد. به لحاظ معنایی هم خیام کمتر در صدد طعن خام و صریح بر می آید، کلام خطابی طعن آلود، مانند گر می نخوری طعنه مزن مستان را .»، در میان رباعیاتِ اصیل، نادر یا در حکمِ واحد است.

2- قومی متفکر اند اندر ره دین               قومی به گمان فتاده در راه یقین

می ترسم از آن که بانگ آید روزی           ک ای بی خبران راه نه آن است و نه این

استاد جلال همایی در مقدمه ی مبسوط و عالمانه طربخانه» می گویند:

این رباعی از شیخ شاه سنجان خوافی[VII] و اصل آن که در تذکره عرفات و مجمع الفصحا آمده چنین است:

جمعی به تشکک اند و قومی به یقین                    هریک به رهی فتاده اندر ره دین

ناگاه منادی ای برآید ز کمین                   ک ای بی خبران راه نه آن است و نه این»

از نگاه مفهومی نیز قومی که متفکراند اندر ره دین» در یک رباعی خیامانه بی راه خوانده نمی شوند و بلکه خیام در بسیاری

از رباعیات خود را از همین زمره تلقی می کند.

3- گاوی است در آسمان و نام اش پروین     یک گاو دگر نهفته در زیر زمین

مصطفی همت آبادی

 

خیام تنها متفکر ایرانی است که زنده و پاینده بودن نام و گفتة او در میان تمام دنیا مسلم است.»   مجتبی مینوی

 

آیا حرفه خیام منجمی بود؟ آیا او فیلسوفی صاحب مکتب است؟
آیا او خوشباش و باری بهر جهت» و باده پیما بود؟ آیا به معاد بی اعتقاد بود؟

آیا برخی رباعیاتِ پرجاذبه همچون من بی می ناب زیستن نتوانم» (که در دکلمه های شاملو هم هست) از خیام است؟
سرچشمه این همه اشعار کم مایه و ولنگار که این جا و آن جا، بی مهابا به خیام نسبت می دهند، کجا ست؟

 

گرچه ابرهای ابهام برگردِ این شخصیت مهم تاریخی فراوان گسترده، اما آثار متقن و مطمئنی (غیر از رباعیات) از او باقی است که نقش پایه ای در زودن تیرگی ها و نادانستگی های همه گیر در پیرامون او می توانند داشت.
زادگاه او هنوز هم در جغرافیای ایران کنونی جای دارد و خیام نیشابوری ایرانی تمام» باقی مانده،
[I] و همچون خوارزمی و نظامی و رودکی و مولانا و (که در پهنه ی ایران بزرگ زاده و زیسته اند) نامش با نام دیگر کشورهای متعلق به نجد کهن ایران همراه نشده است.

خطاها در مورد خیام نه تنها در نقل رباعیات سخیف و فرسته های نامعتبر اینترنتی خود را نشان می دهد، بلکه برخی خیام شناسان نشان دار نیز (تحت تأثیر گفته ها و بافته ها) از آن ها بری نمانده اند.

این نوشته با بهره از اسناد و منابع مذکور در پی نوشت ها و رجوع به آثار خود خیام، در رفع خطاها و مجهولات پیرامون این نامورِ نام گستر ایرانی کوشیده است، زیرا خواسته یا ناخواسته نام ایران با نام خیام تنیده است و یا به گفته سعید نفیسی: خیام نام ایران را تا ابد زنده می‌دارد.».

نام و عناوین خیام

آن گونه که از فراوانی اقوال برمی آید؛ واژه خیام» به حرفه یا پیشه یِ پدرِ عمر ابن ابراهیم خیامی عالم نامدار اشارت دارد. خیام نیز همانند محمد ابن زکریای رازی و برخی دیگر بیشتر به نام پدر شناخته، و بر نام او پیشاوندهایی همچون فیلسوف، طبیب، منجم، ریاضی دان، شاعر» افزوده شده است. انتساب عناوین کثیر به بزرگان گذشته رسمی است دیرین با پایه هایی در روانشناسی جمعی ما ایرانیان. از اینرو باید توجه داشت که در قدیم کاربرد و بار معنائی القاب و عناوین با آن چه امروزه به وفور بر سر نام افراد می گذاریم تفاوت داشته است.
ظهیرالدین ابوالحسن بیهقی (ابن فُندَق) که جوانی او مصادف با کهن سالی خیام بود مؤلف تتمهُ صِوانُ الحکمه» (به زبان عربی، از منابع معتبر در شرح حال حکما)، اشاراتی به زندگی خیام دارد و او را فَیلَسوف» خطاب کرده. زَمَخشَری که خود در مجلسی با خیام حاضر بوده در الرساله ااجره» (عربی) از او این گونه یاد کرده؛ حکیمِ الدنیا و فَیلَسوفِها»، و نظامی عروضی نیز که محضر او را دریافته در چهار مقاله» از او با القاب خواجه امام» و حجه الحق» نام برده است. این سه کتاب نزدیک به زمان خیام تحریر شده اند و صاحبان آن ها حیات خیام را درک کرده اند (گرچه هیچ کدام به شاعری اش اشاره ای ندارند). کلمه فیلسوف» در معنای عام به دانشمند جامع الاطراف (
Polymath) اطلاق می شد.

برای رعایت دقت در کاربرد پیشاوندها یا القاب بر سر نام خیام، و شناخت دانش های او، به آثارش که چاپ شده و یافتنی هستند، رجوع می کنیم:

 

آثار ریاضی (6 اثر):

1- رساله فی البراهین علی مسائلَ الجبرِ و المقابله»، به معادله های جبری به ویژه از نوع درجه سوم می پردازد.    2- رساله فی قسمه ربع دائره»

3- رساله فی شرح ما اشکَلَ من مصادراتِ کتابِ اِقلیدِس»، در اثبات اصل موضوعه پنج اقلیدس و نسبت و تناسب است که در خیامی نامه استاد همایی به طور مشروح پیرامون آن بحث شده

4- مشکلات الحساب»، چون در روش ریشه یابی اعداد صحیح مثبت از آن یاد می کنیم نامش ذکر شد، گرچه اکنون مفقود است اما خواجه نصیر جزو مراجعش آورده.

5- القول علی اجناس الذی بالاربعه» در موسیقی که چهار صفحه ی در دسترس آن در خیامی نامه استاد همایی آمده.

6- رساله فی الاحتیال لمعرفه مقداری الذهب و الفضه فی جسم»، در فیزیک که به تعداد هفت صفحه در دانشنامه خیامیِ رضا زاده ملک آمده.

مفصل ترین این رسالات رساله ی الجبر و المقابله» و پس از آن شرح ما اشکَلَ» در ریاضی است، که به زبان های اروپایی ترجمه شده اند. رسائل دیگر کم صفحه اند.

در ترجمه فارسی و شرح جبر و مقابله» استاد مصاحب و در ترجمه و ایضاح ما اشکَلَ» استاد همایی نسبت به دیگران فضل تقدم دارند.

آثار فلسفی (6 اثر):

1.     ترجمه ی خطبه الغرّاء ابن سینا به پارسی فصیح (5 صفحه)، 472 ق، 33 سالگی، شاملِ دلایل وجود خدا و دلایل وحدت و کیفیت صفات حق وخلقت، نشریه جاودان خرد به اهتمام نجفقلی حبیبی.

2.     رسالهٌ فی ال و التکلیف (آفرینش و شرایع)، 473 ق، 34 سالگی (در باب هستی و تکلیف و مسئولیت ما)، در پاسخ به سوال ابی نصر محمد بن عبدالرحیم نسوی (قاضی ای در فارس) که همچون ابوطاهر قاضی القضات فارس (که خیام در آن زمان نزد او بود) مورد احترام خیام قرار داشت، اصل رساله با ترجمه بهناز هاشمی پور در مجله فرهنگ و همچنین در دانشنامه خیامیِ رحیم رضازاده ملک چاپ شده است.

3.     الجواب عن ثلاث مسائل، ضروره التضاد فی العالمِ و الجبرِ و البقاء، (ترجمه و تحشیه دکتر حامد ناجی اصفهانی، نشریه فرهنگ، بهار و زمستان 1378) نیز در پاسخ به سه سوال ابی نصر محمد نسوی، پیرامون مسأله شرّ، جبر و اختیار، و بقا، منطقاً ادامه فی ال والتکلیف» است.

4.     رسالهٌ فی الوجود (تصحیح و ترجمه غلامرضا جمشیدنژاد، نشریه فرهنگ، بهار و زمستان 1378)، در اصالت ماهیت های ممکن و برخورداری آن ها از وجود.

5.     رساله الضیاء العقلی فی الموضوع العلم الکلی، استدلالاتی در ادامه رساله قبلی است.

6.     رساله در علم کلیات وجود یا سلسله الترتیب به پارسی، 500 ق ، (بهناز هاشمی پور، نشریه فرهنگ، پاییز و زمستان 1380)، احتمالاً آخرین اثر فلسفی که پیرامون مراتب وجود و شناخت خداست. خیام در ابتدای آن می گوید: اگر اهل علم و حکمت انصاف دهند، دانند که این مختصر مفیدتر از مجلدات است.»

آثار دیگر (2):

1.     نورومه به پارسی شیوا که فقط بخش کوچکی از آن اصالتاً از خیام دانسته شده.

2.     اشعار عربی

 

خیام در چه رشته هایی صاحب رساله و علم و تخصص است؟

1- ریاضیات (شامل موسیقی). 2- فلسفه (با تعریف خاص و امروزی آن).

در سده های گذشته لفط فیلسوف» به شخص جامعِ علومِ؛ لغت، فقه، طب، اطلاق می شد. فلسفه» (یا علم به زبان امروزی) شامل: 1- علم اوُلی»، بحث در وجود واجب و مراتب مخلوقات 2- علم اوسط»، ریاضی و منطق 3- علم ادنی»، فیزیک و طبیعیات بود.

در نظر گذشتگان یک دانشمند کامل در همه این زمینه ها صاحب اطلاع بود. اگر بخواهیم در برابر مخاطبان جویای حقیقت و با فضیلت امروزی درجات علمی خیام را برشماریم، احترام به مخاطب و دقت و وسواس علمی حکم می کند؛ که خیام را ریاضی دان» و فیلسوف» (با برداشت امروزی از فلسفه و با قیدِ تبصره فوق) بخوانیم. گرچه شخص بصیر و هوشمندی چون او از دانش های دیگر (به ترتیب بالا) نیز آگاهی داشته است.

فیلسوف

دشمن به غلط گفت که من فلسفی ام          ایزد داند که آنچه او گفت نی ام

لیکن چو در این غم آشیان آمده‌ام              آخر کم از آنکه من بدانم که کی ام

خیام که شاگرد معنوی پورسینا، دلبسته وخواننده آثار اوست، دررساله فی ال والتکلیف» از او چنین یاد می کند:

و قد بقیت من هذا القبیل مسأله هی اهم المسائل و اصعبها فی هذا الباب و هی فی تفاوت هذه الموجودات فی الشرف و لعلی و معلمی افضل المتأخرین الشیخ الرئیس ابا علی الحسین بن عبدالله بن سینا البخاری اعلی الله درجته قد امعنا النظر فیها »

 و مسأله ای که از این رشته مسائل باقی می ماند و مهم ترین و دشوارترین مسائلِ این باب است؛ تفاوت میان موجودات است به لحاظ (میزان برتری ذاتی) و شرافت آن ها نسبت به یکدیگر، که بیشتر مردم را سردرگم کرده است. شاید من و معلمم؛ فاضل ترینِ متأخرین شیخ الرئیس ابو علی حسین بن عبدالله بن سینای بخاری اعلی الله درجاته به دقت در این مسائل تعمق کرده ایم و تا حدی که عقول ما را قانع کند، آن را فهم کرده ایم.»

(گفتاری در باب رساله فی ال والتکلیف، بهناز هاشمی پور و رضوی ص 191)

از رسالات فلسفی خیام بر می آید، که او اساساً شرحی بر مصنفات ابن سینا به دست می دهد»

(رضوی ص 332)

رساله های فلسفی خیام در پاسخ به پرسشی و به حکم ضرورت نوشته شده، نه با سائقه آن شور و شوق خودجوش که در رساله های ریاضی او می بینیم.»

(دشتی)

از این روخیام را نمی توان یک فیلسوف صاحب مکتب دانست، بلکه او فلسفه دوستی جستجوگر است که به انگیزه پرسش هایش در تفکرات ابن سینا غور می کند. به احتمال زیاد صاحب شِفا در کودکی خیام فوت کرده است. اما سمت استادی پورسینا بر خیام مسلم و او سخنی برخلاف استاد نگفته است.

خیام در فلسفه ارسطویی تبحر کامل داشت و چند رساله هم در سنت مشّائی نوشت معذلک یک فیلسوف مشائی مانند فارابی و ابن سینا نیست» (رضوی، ص185)

خیام در فلسفه دست به تألیف کتابی نزده و آن چه در این باب نوشته بسیار موجز و همه جواب سؤال هایی است که گویی از پاسخ ناگزیر بوده است.» (دشتی، ص45)

با توجه به آن چه ذکر شد؛ خیام طلبه و استاد فلسفه ی سینوی، و نه فیلسوفی از مرتبه اول است. او انسانی حکیم (به معنای فرزانه) و دوستدار حکمت است، و به هنگام فیلسوف خطاب کردن او این تبصره شایان ذکر است.

ابن سینا را خطبه ای است در توحید و اثبات نبوت عامه و خاصه و احوال آسمان و افلاک و کیفیت خلقت این خطبه را خیام به سبب پیروی از پور سینا، به سفارش مردمان اهل علم اصفهان، به پارسی استوار برمی گرداند.

این خطبه از نظر توحیدی در سطح بسیار بالایی است و در آن به دلایل وجود خدا و دلایل وحدت و کیفیت صفات او می پردازد. پس از آن طبق علوم رایج آن دوره به افلاک دیگر پرداخته و کیفیت خلقت را تبیین می کند.

پایان خطبه اینگونه است:

خداوندِ ما و آفریدگار ما ما تو را جوئیم و تو را می پرستیم، و از تو خواهیم، توکّل بر تو کنیم، که آغاز همه ی چیزها از توست و بازگشتن همه ی چیزها بسوی توست، الحمدلله اولا و آخرا.» (همایی)

منجم، موسیقی دان، طبیب

در سال 467 هـ ق سلطان جلال الدین ملکشاه سلجوقی عده ای از منجمان را جمع کرد تا اول سال و نوروز را به اول حمل (فروردین) آورند. طبق اقوال، این گروه حدود هشت نفر بودند (تقی زاده، محیط طباطبایی) از جمله عمرابن ابراهیم خیامی (متولد 439 ، 28 ساله) و عبدالرحمن خازنی که هردو در آن زمان جوان بودند. رصد در485 هـ ق با مرگ ملکشاه تعطیل شد.

 

ابن اثیر در الکامل فی التاریخ» در مبحث رویدادهای 467 ق از گردآمدن تیمی از منجمان در رصدخانه ای که ملکشاه در اصفهان بنا کرد این گونه می نویسد:

ابوالمظفراَسفَزاری، عمرابن ابراهیم خیامی، مَیمون ابن نجیب واسطی، عبدالرحمن خازنی، نوروز را از نیمه اسفند به اول فروردین منتقل کردند. رصد آن ها تا 485 دوام داشت و پس از مرگ ملکشاه تعطیل شد.»

 

مبدأ تقویم جلالی: اعتدال ربیعی (فروردین، نوروز) سال 471 هـ ق، 15 مارس 1079 قرار داده شد.

در این اواخر به سبب شهرت رباعیات خیام در سهم او در گروه فوق مبالغه شده» (تقی زاده).

گزارش مکتوبی از کار این گروه در دست نیست و نخستین اشاره به آن 100 سال بعد در گزارش زیج ایلخانی خواجه نصیرالدین طوسی (۵۷۹ - ۶۵۳) آمده» (برگ نیسی).

اما عبدالرحمن خازنی زیج خود را در زمان ملکشاه آغاز کرد و پس از سی و پنج سال در زمان سنجر، به پایان برد و گزارشی از آن به دست داد و نام آن را زیج معتبر سنجری گذاشت.» (تتمهُ صوانِ الحکمه، بیهقی).

پس اصلاح و تکمیل زیج، کار خازنی بوده و خیام درآن نقشی یا نقش مهمی نداشته» (برگ نیسی).

برخی از منجمان بعدی به تصور این که در تقویم جلالی منسوب به خیام اشتباهاتی راه یافته از او ایراد گرفته اند.

سطح علمی و توانمندی خیام در ریاضیات فراتر از آن گونه خظاها است، و همان بهتر که وزن خیام در این زیج بزرگنمایی نشود. (نقل به مضمون از خیامی یا خیام»، محیط طباطبایی).

 

باید دانست که در تاریخِ علم، ریاضیات با نجوم پیوند وثیق داشته، به نحوی که بیشتر ریاضی دانان دوران طلایی دانش یونان با اختر شناسی سر وکار داشتند  (مثال: اودوکسوس Eudoxus  و ارشمیدس). در دوران جدید نیز چنین بوده است (مثال: نیوتون، کپلر). عمر خیام نیز مستثنی نیست و از دانش ستاره شناسی زمان خود آگاه بوده، اما رساله ای در این زمینه از او در دست نیست. پس با ذکر این توضیح و احتیاط می توان خیام را منجم خواند. خیام مانند غیاث الدین جمشید کاشانی ابزار رصدی نساخت، مانند ابوریحان نظریه ی نجومی (خورشید مرکزی) نداشت، و رساله ای در نجوم همچون ابو معشر بلخی (صاحب کتاب المدخل الی علم احکام‌النجوم)، ننوشت.

موسیقی نیز بخشی از ریاضی محسوب می شد. ریاضیات قدیم چهار شعبه داشت؛ حساب، هندسه، هیأت، موسیقی. خیام هم مقاله القول علی اجناس الذی بالاربعه» را در نسبت های موسیقایی نوشته و در آن حالات مختلف چهار سوم (چهارگان) در موسیقی را بر می شمارد که برخی را خودش یافته است. این رساله در خیامی نامه همایی آمده[II].  

چهار سوم» را که فارابی و ابن سینا نیز الذی بالاربعه» نامیده اند، امروزه چهارگان» یا چهارم درست» می خوانند و در لاتین به آن تتراکورد (Tetrachord) می گویند.

طب

در مورد طب، ابوالحسن بیهقی در تتمه می گوید:

ودخل الإمام عمر یوماً على السلطان الأعظم سنجر وهو صبی وقد أصابه الجدری، فخرج من عنده فقال له الوزیر

مجیر الدولة: کیف رأیته، وبأی شیء عالجته. فقال له الإمام عمر: الصبی مخوف، ففهم ذلک خادم حبشی ورفع ذلک إلى السلطان. فلما بریء السلطان أضمر بسبب ذلک بغض الإمام عمر، وکان لا یحبه.»

روزی امام عمر بر سلطان سنجر وارد شد، و او در آن زمان جوان بود (شاید چهارده پانزده ساله) و آبله بر او افتاده بود. پس خیام بیرون آمد و وزیر مجیرالدوله پرسید او را چگونه دیدی و با چه چیز درمانش کردی. عمر گفت وضع جوان ترسناک است. خادمی حبشی این سخن را فهمید و بر سلطان برد. پس سلطان چون [از بیماری] رها شد به سبب همین بغض؛ خیام را دوست نمی داشت.»

و این است آن چه در مورد طبابت خیام به ما رسیده است. آثار مکتوب جامانده از خیام در موضوعات ریاضی، فیزیک، فلسفه و شعر است که نامشان در پایان مقال آمده، رساله ای در نجوم و طب از او نداریم.[III]

ریاضی دان

ریشه اعداد

خیام در رساله جبر و مقابله ریشه یک معادله را که می تواند اصم باشد، به صورت طول یک پاره خط که آن هم می تواند اصم باشد نشان می داد. مقدار اصم مانند طول پاره خط در طبیعت وجود دارد، اما با هیچ عددی قابل بیان و نمایشِ دقیق نیست. خیام در همین رساله جبر و مقابله» گفته که در رساله دیگری به نام مشکلات الحساب» راهی برای نمایش تقریبی اعداد اصم با استفاده از ارقام معمول کشف کرده است.

رساله مشکلات الحساب» اکنون مفقود است، لیکن خواجه نصیر (579- 672 ق) که نظرات ریاضی خیام را شرح و بسط داده از این کتاب نام برده، و در استخراج ریشه اعداد روش خیام را به کار برده است.

نوآوری خیام، راهگشای مسیری به سوی نمایش اعداد اصم به صورت سری های نامحدود از اعداد صحیح بوده است که بعدها به دست کسانی چون تایلر و اولر پیموده شد.

معادله درجه سه

خیام به ابزارهای جدید جبر و آنالیز مانند کاربرد گسترده حروف و نشانه ها و محورهای مختصات دسترسی نداشت.

در سنت ریاضیات ایرانی- اسلامی به مجهول شیئ» می گفتند، که با درآمدن به بیان اسپانیایی تلفظ آن شبیه حرف لاتین ایکس شده و امروزه همچنان با حرف ایکس نموده می شود. به توان دوم مجهول هم مال» گفته می شد. از این رو ست که معادله جبری را با کلمات بحث و بیان کرده، و به شکل هندسی در می آوردند. ورود به مباحث ریاضیات قدیم به نیروی تصور گسترده نیاز داشته و دارد. و این درجه ی نبوغ خیام و سایر ریاضی دانان هم عهد او را نشان می دهد.

خیام تئوری های جبری خود را در رساله فی البراهین علی مسائل الجبر و المقابله» یا به اختصار رساله جبر و مقابله» بیان کرده است.

او نیز مانند نیوتون بر شانه غول ها ایستاده بود و بر کشفیات علمی ماقبل خود وقوف کامل داشت.

خیام در رساله جبر پیوسته به کتاب اصول و مُعطَیاتِ (داده ها) اِقلیدِس اشاره می کند. هر دو کتاب شامل حل هندسی مسائلی است که از نظر جبری به معادلات درجه دو باز می گردد.» (مصاحب)

جبر و مقابله» مهمترین و طولانی ترین رساله علمی خیام است که به ابوطاهر قاضی القضات فارس تقدیم شده است.

در کتاب جبر و مقابله خیام، بحث معادله های درجه یک و دو بدیع نیست و پیش تر هم انجام شده بوده است. اما دسته بندی معادلات درجه سه ابتکار اوست» (چاوشی).

خیام فقط یک یا دو ریشه ی مثبت معادله درجه سه را پیدا می کرد، و نه همه آن ها را مثلاً معادله:

            x3 + bx = ax2 + c

به ازای   c/b < a دارای سه ریشه مثبت است، اما خیام چون نیمی از مقاطع مخروطی را رسم می کرد، فقط به یک ریشه رسید. از این رو رابطه بین درجه معادله و تعداد ریشه ها تا زمان دکارت ناکشوف ماند، گرچه می دانستند که معادله درجه دو حداکثر دو ریشه مثبت دارد.

او با استفاده از هندسه برای به دست آوردن مجهول معادلات ریاضیات را در آستانه هندسه تحلیلی قرار داد. آن چه که بعدها به دست دکارت انجام گرفت.

برای توضیح مباحث و روش های ریاضی خیام با بهره وری از علائم جبری- تحلیلی امروزی می توان مقالات دکتر جعفر آقایانی چاوشی را که در پی نوشت شماره هشت آمده بازدید.

 

چالش با اِقلیدِسِ اسکندرانی  Eukleidēs)، Euclid of Alexandria)

خیام در مقدمه کتاب ریاضی دیگرش؛ فی شرح ما اشکلَ من مصادراتِ اِقلیدِس»، سهل بودن بخشی از فلسفه را که ریاضی نام دارد، این گونه توصیف می کند:

این بخش از حکمت که دانش های ریاضی نام دارد، از آسان ترین بخش های حکمت است. هم از نظر درک و فهم و هم از نظر تصئیق و سودمندی دانش های ریاضی که ذهن را ورزیده می کند .»

او در این رساله راجع به اصل پنج اقلیدس بحث کرده است. این اصل را می توان این گونه بیان کرد:

اگر یک خط دو خطِ دیگر را قطع کند، امتداد آن دو خط در طرفی که جمعِ زوایایِ داخلیِ تولید شده توسطِ خطِ مورب کم‌تر از دو قائمه ‌است به هم می‌رسند.»

پذیرش این گزاره به صورت اصل موضوعه ی اثبات ناپذیر یا پوستولا (Postulate) [IV] برخی از ریاضی دانان را قانع نمی کرده و در صدد اثبات پذیر کردن آن بر می آمده اند.، از جمله خیام که ضمن انتقاد به روش پیشینیان در اثبات اصل پنجم، در فصل اولِ ما اشکَلَ» از راهی نو در صدد اثبات آن بر می آید، تا بتواند آن را از حالت اصل موضوعه خارج کرده، به صورت یک قضیه هندسی در آورد.

او ابتدا از ریاضی دان های یونانی مثل هرون اسکندرانی و و ایرانی مثل ابوالعباس نیریزی نام می برد، و مدعی می شود که آنان در کوشش خویش برای اثبات این اصل موفق نبوده اند. لیکن او از طریق برهان خلف توانایی اثبات آن را دارد. لیکن خیام هم ناآگاهانه در روش خویش چون گذشتگان به همین اصل باز می گردد. همین است که اصل پنجم در هندسه اقلیدسی به صورت یک اصل موضوعه باقی مانده است.

در اواخر قرن نوزده بلترامی Beltrami  نشان داد که این اصل اثبات ناپذیر است» (چاوشی)

اما اهمیت کار خیام در این است که با نقد وبررسی اصل پنجم اقلیدس و تئوری خطوط موازی به هندسه های مدرن نااقلیدسی نزدیک شد.

مقالات دیگر رساله فی شرحِ ما اشکلَ» در تئوری نسبت ها است [V].

گستره ی تاریخی علم در ایران

خیام در پاراگرافی از مقدمه رساله فی البراهین علی مسائل الجبر و المقابله» می نویسد:

فانّا قد مُنینا بانقراض اهل العلم الا عِصابهً قلیل العددِ کثیری المِحَنِ هَمُّهُم افتراصُ غَفَلات اّمان لیَتَفَرَّغوا فی اثنائها الی تحقیق و اتقان علم.

و اکثرُالمُتَشَبِّهینَ بالحکماءِ فی زماننا هذا یلبسون الحق بالباطلِ فلا یون حدالتدلیس و الترائی بالمعرفهِ و لا ینفقونَ القدرَ الذی یعرفونه من العلوم الا فی اغراض بدنیه الخسیسه و ان شاهدوا انساناً معنیاً بطلب الحق و ایثارالصدق مجتهداً فی رفض الباطل و اور . استحقموهُ و سخِروا منه »

به درستی که دچار نابودی اهل علم شده ایم، مگر بر حسب اتفاق، که قلیلی (اهل علمِ) پر محنت که همت بر یافتن فرصت از غفلت های زمان، گماشته اند تا در اثناء آن به تحقیق و استواری علم بپردازند.

اکثر حکیم نمایان زمان ما بر حق لباس باطل می کنند و و از حدود فریبکاری و خودنمایی به در نمی روند، و به قدری از علوم هم که معرفت دارند انفاق نمی کنند (نمی آموزانند) مگر در اغراض جسمانی پست و اگر انسانی را که معناً به برگزیدن صدق و به راه طلب حق و براندختن باطل و دروغ می رود، مشاهده کنند، احمقش می دانند و  به سخره می گیرندش .»

(برای سهولت مقایسه کوشش کردم در ترجمه از لغات متن استفاده کنم.)

این کتاب به هنگام شکوفایی علمی خیام (35 سالگی) زمانی نوشته شده که ذهنش درگیر تفکرات علمی و گشودن بغرنجی های ریاضی آن دوران بود و پیشدرآمد کتاب به این معنا رهنمون نمی شود که بساط علم در ایران قرن پنجم کم رونق و چراغ آن رو به خاموشی بوده است. بر عکس، از قرن دوم تا هفتم هجری شعله دانش فروزان بود و ایران زمین مهد دانش و فلسفه و شعر، که سوسوی آن تا میانه های قرن نهم نیز کشید. برای آشنایی مختصر با دانشمندان عالی مقام این دوره ها به پانویس شماره پنج بنگرید. در پانویس شماره 6 از بزرگان دیگرِ پهنه ی ایران زمین نام برده شده است[VI].

گلایه دانشمندان شاخص و یگانه از قدرناشناسی اهل زمانه به سبب ناآگاهی نسبت به عظمت علمی اشان است. خیام به حق دانشوران معاصرش را در قواره خویشتن نمی بیند.

ایران بزرگ مهد علوم زمانه

سلجوقیان پدیده ای استثنائی هستند، این دودمان ترکمن که سرزمین وسیعی را تحت فرمان داشتند در گسترش زبان، ادب پارسی و فرهنگ ایرانی تقش بسیار برجسته ای ایفا کردند. بی فرهنگی سلاطین بزرگ سلجوقی مانعی بر سر این راه ایجاد نمی کرد .  تی که سلطان محمود غزنوی پی افکنده بود تأثیر دیرپایی داشت؛ دربار سلجوقی هم پر از علما و نویسندگان ایرانی بود. و بر خلاف معمول در دربار محمود (که زبانی دیوانی عربی بود) مکاتبات به پارسی انجام می گرفت.» (تاریخ ایران کیمبریج، ج 5، ص521)

بلاد خراسان همچون توس و نیشابور مهد فرهنگی بودند. نظامیه ها نیز محصول همین قرن هستند. گرچه اختلاف های فرقه ای و قومی در اوج بود و اصحاب مذاهب به جرح و هدم و تکفیر هم مشغول بودند

ای به خطاها بصیر و جلد ومَلی               نایدت از کار خویش، خود خجلی

نام نهی اهل علم و حکمت را                  رافضی و قرمطی و معتزلی             (ناصر خسرو ۳۹۴۴۸۱ ه‍. ق)

 اما نمی توان گفت که عصر، عصرِ سرکوب دانشمندان بود کما این که بسیاری از آنان همچون خیام تکریم، و به القاب بلند خوانده می شدند.

قرن پنجم قرن شگفتی ها بود. قرنی که تعدادی از ستارگان درخشان علم و فرهنگ ایران زمین را پدید آورد. شاهان سلجوقی علیرغم بیابان نشینی و کمبود دانش و اطلاع، به اهالی فرهنگ و ادب علاقه نشان دادند و دست روزگار نیز فرزندانی مستعد و هوشمند به این سرزمین هدیه کرد.

در ابتدای این قرن بیشتر منابع از یونانی، سریانی، هندی و پهلوی ترجمه شده، کاروان علم از بلندی های اولیه گذر کرده بود و در نیمه راه کشفیات بزرگ ریاضی و نجوم بود. بوزجانی که یکی از آتشفشان های ماه بنام او است (قرن چهارم) و ابوریحان (قرن چهار و پنج) رابطه ها ودستورهای مثلثاتی را به دست آوردند.

خیام که شاهکارش حل معادلات درجه سوم از راه هندسی بود. تنها چند قدم تا کشف رابطه درجه معادله با تعداد ریشه ها فاصله داشت، و از آن جا می توانست از طریق ریشه های موهومی به وجود اعداد مختلط پی برد. گرچه توانست به مقادیر اصم و تعریف کلی عدد حقیقی پی برد. او در نوشتن شرح بر اقلیدس راه را بر کشف هندسه های نااقلیدسی نیز گشود.

 

اکثر دانشمندان ایرانی صاحب نام از نیمة دوم قرن دوم یعنی در حدود یک قرن ونیم بعد از ظهور اسلام پیدا شدند، و تابش دانش در ایران بزرگ تا قرن هفتم فراگیر بود. پس از آن بتدریج تا قرن نهم و دهم (زمان شیخ بهایی) رو به خاموشی رفت. در قرن نهم غیاث الدین جمشید کاشانی (790-840 ق) و نورالدّین عبد الرّحمن جامی (۷۹۳ - ۸۷۱ ق) آخرین ستاره های درخشان علم و ادب آسمان فرهنگ ما بودند. [VII]

 

با توجه به شرح مختصر فوق خیام» را نمی توان ختم کننده متفکران» خواند، مگر این که طرز تفکر خاصی را (مثلاً آزاد اندیشی را) از سر سلیقه شخصی و گزینش ارادی و تنها با نگاه به رباعیات (همانگونه که فیتزجرالد و هدایت کردند)، به او نسبت دهیم و به مسند برساخته خویشش برنشانیم[VIII].

رباعی سرا

 برخی پژوهندگان، معیارهایی برای تشخیص اصالت رباعی ها برشمرده اند؛ از جمله محمد مهدی فولادوند (خیام شناسی، 1347)، فروغی (رباعیات حکیم خیام نیشابوری)، برگ نیسی (حکیم عمر خیام و رباعیات) و دشتی (دمی با خیام). آن چه همه متفق القول اند؛ استحکام بیان، سلاست کلام و جزالت ترکیب در رباعی ها است.

به نظر من در شاه نشین یک رباعی خیام، عالمی نشسته که از دریچه منطق ریاضی جهان را می نگرد. انسانی عزلت گزیده که با عیاشی و دم غنیمتی میانه ای ندارد و این ها را فقط برای فراموشی آنی یِ سرشت سوک حیات و اندیشه ناجاودانگی و شکنندگی بی منطق هستی به عنوان تسکینی موقت و از سر طنزی تلخ تجویز می کند. دشتی نیز در دمی با خیام ص 188» می گوید: در رباعیات باده اصالت ذاتی ندارد.»

خیام آفرینش را بی حکمت نمی داند. رباعی هایی از گونه:

 اسرار ازل را نه تو دانی و نه من،

هست از پس پرده گفتگوی من و تو (که ناموثق است)،

 آنان که محیط فضل و آداب شدند، و

 این بحر وجود آمده بیرون ز نهفت.

تنها سردرآوردن از راز خلقت را صعب و یا ناممکن می دانند نه این که آن را از اصل بی اساس و از سر تفنن بدانند.

او پیرامون امکان شناخت جهان هم مناقشه ای ندارد. برای اطلاع دقیق تر از آراء او در این زمینه به رساله فی ال و التکلیف» و ترجمه ی خطبه الغرّاء ابن سینا نگاه کنید.

دکتر ناجی اصفهانی نیز در مقاله هستی شناسی حکیم عمر خیام (پی نوشت شماره هشت) می گویند: شناخت جهان امر بدیهی و آشکار است که مجموعه بحث های وی گویای این نظریه می باشد.» (ناجی اصفهانی).

امین رضوی نیز در فصل اندیشه های فلسفی خیام می گوید: عالم به واسطه روش های متفاوت معرفت شناختی قابل شناخت است» (به فهرست مراجع مراجعه شود).

سرگشتگی خیام در سرچشمه حیات و حکمت خالق نیست بلکه او ناپایداری سوک هر چیز زیبا را تاب نمی آورد (بحث مبسوط پیرامون این مقوله و بررسی آراء اسپینوزا، در کتاب درد جاودانگی، اونا مونو، خرمشاهی» به شیوایی آمده).

محل نزاع، اندوه فراگیر کیهانی» است که از درد ناجاودانگی آفریده ها در تار و پود روحش خانه کرده است. رهنمود به خوشباشی برای فراموشی رنج  فنا و نامانایی است. بغض و سرخوردگی او؛ از شناخت عمیق و غرق شدگی در سپهر غم آلود هستی است، ورنه نفس عیش و عشرت پوچ و خالی از ارزش است. علی الاصول خوشی و خوشگذرانی جز در خدمت فراموشی، امری خیالی و معدوم الذات است. از اینرو هر رباعی که محض دعوت به عیش بی ذکر سبب باشد ملحق است و وجه خیامی ندارد، چه در خیامی های فیتزجرالد چه در ترانه های هدایت.

در این مبحث برای دسترسی به گوهر و عیار رباعیات و تمییز سَره از ناسره منابعی موشکافنده و نکته بین را پیش رو می گذاریم که در تدقیق و تحقیق عالمانه جای تردید باقی

به مناسبت اول اردیبهشت روز سعدی

مصطفی همت آبادی

مراعات دهقان کن از بهر خویش            که مزدور خوشدل کند کار بیش

پارادایم[1]

تعاریف و مصادیق بسیاری برای واژه پارادایم وجود دارد، در اینجا منظور ما؛ الگو، سرمشق، چهارچوب های مسلط بر فکر و فرهنگ است که رفتار جمعی یک جامعه را بر مبنای نظریه های سنتی جاری در آن جامعه شکل می دهند.

پارادیم ها عینک نگاه به واقعیات» و وقایع» هستند. جامعه در محدوده عادت های پارادایمی دست به تحلیل و توصیف می زند.

پارادایم های کهن از طریق مِم ها[2]، آموزش، و محیط، منتقل شده و برای مدتی طولانی به صورت شیوه ها و رسوم بدیهی» در یک جامعه عمل می کنند.

پارادایم های مانده از گذشته، طرف چالش برای سرانداختن گفتمان های[3] نو هستند.

گفتمان های نو ممکن است پارادایم های قبلی را تغییر داده، به پی افکندن پارادایمی نو یاری رسانند.

 گذری بر زمانه سعدی ( ۶۰۶- ۶۹۰) 

دوران سعدی بدترین سال‌هایی بود که بر ایران گذشته است. اقوام صحرا نورد و شکارگرِ تاتار[4] از شرق به سرزمین ما تاختند، به چشم شکاری فربه و پربار بر آن نگریستند، و آن چه در توان داشتند صید کردند و به غارت بردند. فجایع و مصائبی که مغولان در کوتاه مدت بر منابع انسانی، فرهنگی و طبیعی ایران وارد کردند در تاریخ مکتوب بشر کم نظیر است، هدف آنان برانداختن نسل و بیابان سازی اقلیم جغرافیایی بود.

نزاع ها و اختلافات درباریان و امراء بر سر ثروت و مقام، و ناهشیاری و شیفتگی آنان به مواهب پوچ و زودگذر، وصول مغولان به اهداف تاراجگرانه را تسهیل کرد. هرجا که شهرنشینان برای حفظ زمین و فرهنگ و ناموس خویش فداکارانه کوشیدند، خیانت و خباثتی از جانب صاحبان منصب، جانفشانی ها را برباد داد و برای خودی شکست و خواری به بار آورد.

سعدی در چنین زمانه ی خونباری، پندگویانه و عبرت برانگیزانه می سراید:

          جهان بگشتم و آفاق سر به سر دیدم          به مردمی، که گر از مردمی اثر دیدم

          مگر که مرد وفادار از جهان گم شد          وفا ز مردم این عهد هیچ اگر دیدم

          بدین صحیفه مینا به خامه خورشید          نبشته یک سخن خوش به آب زر دیدم

          که ای به دولت ده روز گشته مستظهر      مباش غره که از تو بزرگتر دیدم

          کسی که تاج زرش بود در صباح به سر   نماز شام ورا خشت زیر سر دیدم

          چو روزگار همی بگذرد رو ای سعدی    که زشت و خوب و بد و نیک در گذر دیدم

 

ﺣﻤﻠ اول مغول به ایران به سرکردگی چنگیز از 616 ق (1185 م) آغاز شد. در طبقات ناصری[5] از قول کسی که با چنگیز از نزدیک سخن گفته آمده:

چنگیز:

از من به دلیل کینه‌جویی از محمد[6] اُغُری (به زبان ترکی و مغولی به معنای ) نام بلندی در تاریخ خواهد ماند.». راوی:

نام جایی باقی ماند که خلق باشد». راوی سپس گوید: پس از این جمله آثار غضب در ناصیه نامبارک او مشاهده کردم، و دست از جان شستم».

بعد چنگیز می‌گوید:

 هر کجا پای اسب محمد اُغری آمده است، من آن‌جا کُشش می‌کنم و خراب می‌گردانم. باقی خلایق در اطراف دنیا می‌باشند و در ممالک دیگر پادشاهانند، حکایت من ایشان خواهند کرد.»

محمد خوارزمشاه، مشاوران و یاوران شجاع، مدبر و باکفایت را از اطراف خود پراکند، و در هنگامه ی شکست های پیاپی، ناتوان و گریزان مردمی را که نقطه امید و تکیه گاهشان او بود تنها گذاشت، با این بهانه که:

کاری از من ساخته نیست.»

 

موج دوم حمله مغول[7] به سرکردگی هُلاکو به قصد فتح بغداد و شکستن قلاع اسماعیلیان (دو قطب معتبر و متخاصم مسلمانان) در  656 ق آغاز شد.

تألیف گلستان» نیز بهار همان سال انجام یافت. سعدی در مقدمه گلستان می گوید: درآن مدت که ما را وقت خوش بود/ ز هجرت ششصد و پنجاه و شش بود». این مقدمه در بهار تألیف شده، که هنوز اندوه سخت قتل مستعصم قلب او را جریحه دار نکرده بود. گرچه توحش مغولان که سعدی یادی ازآن نمی کند در فاصله ای دورتر ادامه داشت.

تاریخ های مهم دوران حیات سعدی

خروج سعدی از شیراز

سعدیِ 18 تا 20 ساله، در حدود 623 ق، مقارن با جلوس ابوبکربن سعدبن زنگی پنجمین اتابک سلسله سلغریان فارس، شیراز را ترک می کند، و به علت هرج و مرجِ موجود در مسیر شرق و نابودی بلاد حاصلخیز و فرهنگ پرور آن اطراف ادامه تحصیل در نظاﻣﻴ بغداد[8] را بر می گزیند.

پس از سال ها به هنگام بازگشت؛ در سروده ای به نابسامانی اوضاع و فتنه ی پیرشاه[9] و مغول به وقت عزیمتش اشاره دارد:

وجودم به تنگ آمد از جور تنگی           شدم در سفر روزگاری درنگی

همه آدمی زاده بودند لیکن             چو گرگان بخونخواره گی، تیزچنگی

برون جستم از تنگ ترکان[10] چو دیدم   جهان در هم افتاده چون موی زنگی

ابوبکربن سعد

ابوبکربن سعد (اتابک پنجم) در مدت حکومت 34 ساله خود (از 623 تا 658ق) در فارس محیطی امن ایجاد کرد، و این سرزمین را در سایه ت و کشورداری مدبرانه از دست خوارزمشاهیان و سپس مغولان محفوظ داشت:

اقلیم‌پارس را غم ازآسیب‌دهر نیست        تا بر سرش بود چو تویی ساﻳ خدا

امروز کس نشان ندهد در بسیط خاک    مانند آستان درت مأمن رضا

بر توست پاس خاطر بیچارگان و شکر   بر ما و بر خدای جهان آفرین جزا

یا رب ز باد فتنه نگهدار خاک پارس       چندان که خاک را بود و باد را بقا

برگشت به شیراز، 30 سال بعد از 623 ق

سعدی در این مدت طولانی به تحصیل و سفر پرداخت و مناطق و ولایاتی چون کوفه، بصره، طرابلس، شام، صنعا و حجاز را زیرپا گذاشت، و در مرز پنجاه سالگی راهی برگشت به شیراز شد:

سعدی اکنون به قدم رفت و به سر باز آمد           مفتی ملت اصحاب نظر باز آمد
فتنه ی شاهد و سودا زده باد بهار                       عاشق نغمه ی مرغان سحر باز آمد

تا نپنداری کآشفتگی از سر بنهاد                        تا نگویی که ز مستی به خبر بازآمد

سال ها رفت مگر عقل و س آموزد                تا چه آموخت کز آن شیفته تر بازآمد

 

ندانی که من در اقالیم غربت              چرا روزگاری بکردم درنگی

جهان زیر پی چون سکندر بریدم             چو یأجوج بگذشتم از سد سنگی

چو باز آمدم کشور آسوده دیدم              زگرگان بدر رفته آن تیز چنگی

چنین شد در ایام سلطان عادل             اتابک ابوبکرِ بِن سعد زنگی

تألیف بوستان[11]

در ابتدای بازگشت، در 655 قمری، کتاب بوستان را (که بخشی از آن قبلاً نگاشته شده بود)، به ابوبکربن سعد تقدیم می کند:

دراقصای عالم بگشتم بسی         بسر بردم ایام با هر کسی
تمّتع ز هر گوشه ای یافتم          ز هر خرمنی خوشه ای یافتم

دریغ آمدم زان همه بوستان        تهی دست رفتن سوی دوستان

اما از همان ابتدا راهش را از مداحان و خلعت بگیران جدا می کند و مقام خود را از جایگاه سلطان برتر می نشاند:

هم از بخت فرخنده فرجام توست                    که تاریخ سعدی در ایام توست

مرگ ابوبکر بن سعد در 658 ق پیش آمد و سعدی که امید به شاه شدن یار و همنشین خودش سعدبن ابوبکر داشت مرگ ابوبکر را به سرنوشت ابناء بشر و تقدیر زمانه حوالت کرد و مرثیه ای میانه حال سرود:

دلِ شکسته، که مرهم نهد دگر بارش                  یتیم خسته که از پای برکند خارش

بس اعتماد مکن بر دوام دولت دهر                    که آزموده خلق است خوی غدارش

نظر به حال خداوند دین و دولت کن                  که فیض رحمت حق بر روان هشیارش

سپهر تاج کیانی ز تارکش برداشت                      نهاد بر سر تربت کلاه و دستارش

گرت به شهد و شکر پرورد زمانه دون                 وفای عهد ندارد به دوست مشمارش

گلستان

گلستان در بهار 656، مقارن با موج دوم هجمه مغول، و قبل از قتل خلیفه المستعصم (به دست هلاکو) که در زمستان 656ق اتفاق افتاد، تألیف، و به سعد پسر ابوبکر هدیه شد. این سعد که نواده سعدبن زنگی است با سعدی مراتبِ مودت داشت، اما همزمان با پدرش (ابوبکر) از دنیا رفت و اقبال پادشاهی نیافت. درگذشت او بر سعدی گران آمد و دو شعر پر احساس در رثای او سرود:

          هنوز داغ نخستین درست ناشده بود             که دست جور زمان داغ دیگرش بنهاد

          نه آن دریغ که هرگز به در رود از دل            نه آن حدیث که هرگز برون شود از یاد

          سوگنامه دومِ سعد یکی از دو ترجییع بند مشهور و استادانه سعدی است:

          غریبان را دل از بهر تو خون است          دل خویشان نمی‌دانم که چون است

          عنان گریه چون شاید گرفتن                 که از دست شکیبایی برون است

          که دنیا صاحبی بدعهد و خونخوار          زمانه مادری بی‌مهر و دون است

                                  نمی‌دانم حدیث نامه چون است         

                                همی بینم که عنوانش به خون است         

قتل مستعصم

سعدی پرورده نظامیه بغداد بود و آنجا را وطن دوم خویش می دانست. در نظامیه بغداد هنوز مکتب استاد بزرگ امام محمد غزالی[12]؛ یعنی اصول اشعری و فروع شافعی حاکم بود. سعدی این استاد بنیان گذار را می ستاید و از او در باب هشتم گلستان با عنوان امام مرشد یاد میکند:

خلاف راه صواب است و عکس رای اولوالالباب، دارو بگمان خوردن و راه نادیده بی کاروان رفتن. امام مرشد محمد غزالی را رحمه الله علیه پرسیدند: چگونه رسیدی بدین منزلت در علوم؟ گفت: بدانکه هرچه ندانستم از پرسیدن آن ننگ نداشتم.»

و به خاطر همین دلبستگی معنوی دو مرثیه برای آخرین خلیفه عباسی یکی به عربی و یکی فارسی دارد که حکایت سوز دل اویند:

آسمان را حق بود گر خون بگرید بر زمین                     بر زوال ملک مستعصم امیرالمؤمنین

ای محمد گر قیامت می برآری سر ز خاک                     سر برآور وین قیامت در میان خلق بین

نازنینان حرم را خون خلق بیدریغ                                ز آستان بگذشت و ما را خون چشم از آستین

دجله خونآب است ازین پس گر نهد سر در نشیب           خاک نخلستان بطحا را کند در خون عجین

امرای مابعد ابوبکر

پس از فوت ابوبکر در 658 به ترتیب 4 نفر تا 662 امارت یافتند.

 

آخرین فرد سلغریان، اَبِش خاتون[13] دختر سعدبن ابوبکر از 662ق تا 684ق ، در دوران افول این خاندان اسماً حاکم بود. اما حکومت فارس را فرستادگان دربار مغول اداره می کردند.

سعدی قصیده ماهرانه زیر را در وصف آبش خاتون سروده که در مدح یک زن در تاریخ ادبی ما بی نظیر است: 

          فلک را این همه تمکین نباشد                فروغ مهر و مه چندین نباشد

          صبا گر بگذرد بر خاک پایت                  عجب گر دامنش مشکین نباشد

          ز مروارید تاج خسروانیت                                یکی در خوشه پروین نباشد

          چنین خسرو کجا باشد در آفاق               وگر باشد چنین شیرین نباشد

          خدا را دشمنش جایی بمیراد                  که هیچ اش دوست بر بالین نباشد

با مرگ آبش که در اردوی مغول قبل از شصت سالگی سعدی پیش آمد، حکومت سلغریان یا اتابکان فارس به پایان رسید. سعدی بیست و هفت سال پس از آن و در زمان حکمرانی فرستادگان مغول در شیراز زندگی کرد[14].

انکیانو، امیری نیهاد

امیر انکیانو از 677 ق به مدت 4 سال (به نیابت آبِش) در فارس حکومت می کرد. او امیری نیک اندیش و درست کردار بود و شاید از اینرو، به سبب بدگویی بد خواهان از کار برکنار شد.

سعدی که به امانت و خوی سلیم او معتقد بود سه قصیده در حق اش سروده، که از مهم ترین قصائد ادب پارسی محسوب اند، چنانکه کمتر سروده ای به سلامت و صلابت آن ها در فهرست پرشمار قصائد فارسی می توان یافت.

این قصائد که هر سه رنگ اندرز و انذار دارند، جلوه گاه شخصیت استوار سعدی و نشانه اعتماد او به پر مایه گی ادبی و جایگاه اجتماعی خویش است:

                                                 1    

         بس بگردید و بگردد روزگار                دل به دنیا درنبندد هوشیار

          ای که دستت می‌رسد کاری بکن          پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار

          اینکه در شهنامه‌هاآورده‌اند                  رستم و رویینه‌تن اسفندیار

          تا بدانند این خداوندان ملک               کز بسی خلق است دنیا یادگار

          آنچه دیدی بر قرار خود نماند             وین چه بینی هم نماند بر قرار

          نام نیکو گر بماند ز آدمی                  به کزو ماند سرای زرنگار

                                                 2     

       بسی صورت بگردیدست عالم          وزین صورت بگردد عاقبت هم

  نه هر کس حق تواند گفت گستاخ         سخن ملکی است سعدی را مسلم

                                               3

سعدی در جایی خاطر امیر انکیانو را مکدر کرده و این قصیده را به جهت رفع کدورت سروده، اما در جایجای آن صراحت اش در نقد و نصیحت گویی آشکار است:

دنیا نیرزد آنکه پریشان کنی دلی        زنهار بد مکن که نکردست عاقلی

گر من سخن درشت نگویم تو نشنوی      بی‌جهد از آینه نبرد زنگ صیقلی

حقگوی را زبان ملامت بود دراز         حق نیست این چه گفتم؟ اگر هست گو بلی

عمرت دراز باد نگویم هزار سال

جایگاه شعردر تفکر ایرانی

مصطفی همت آبادی

شعر و زبان

شعر[1]، به طور طبیعی به زبان وابسته است و خواننده[2] ی شعر، آن یگانگی و همدلی را که با اشعار زبان ملی خویش دارد با اشعار زبان های دیگر ندارد[3]. از اینرو نمی توان تئوری ها و نقد و نظریه پردازی های مدرن ادبی[4] را که در دامنه ی واژگانی و خاستگاه ادبی غرب روییده اند، جهان شمول انگاشت و یکسره درباره ادبیات کلاسیک و حتی ادبیات معاصر پارسی بدون ملاحظه و تبصره ای بکار بست.

زبان شعر

زبان شعر» از زبان گفتار و نوشتارِ معمولی جدا ست، و گرچه در زندگی روزمره به آن اندازه کاربردی و مهم نیست  اما در بسیاری از موارد روان بخش تر و زندگی ساز تر است. شعر و غیر شعر یعنی گفتار و نوشتارهای ادبی و غیر ادبی»، هردو از واژگان، گرامر، و مصالحی یکسان استفاده می کنند، اما با هم تفاوتی وثیق دارند. شناخت این تفاوت سبب بهره مندی سرشارتر ما از خواندن شعر می شود، و نگاه ما را به جهان شعر دقیق تر می کند. برای توضیح بیشتر به مثال های زیر توجه کنید:

1. مثال سرو، شاخه، پیوند

زبانِ اصلی همچون درخت سروی است با شاخه هایی رسته بر تنه، هر شاخه یک زبان فرعی است متعلق به خرده فرهنگی معین. خرده- زبان هایی مانند زبان جوانان، زبان آرگو[5]، و زبان مصطلح روشنفکران، همانند شاخه هایی بر تنه اصلی هستند.

اما شعر یک خرده- زبان نیست و نسبت آن هم با تنه اصلیِ زبان، مانند نسبت شاخه ها به سروبن نیست. شاخه ها هریک تشخص زبانی دارند و اسباب نزدیکی یک قشر اجتماعی هستند، یعنی نیازی خاص را به هنگام ضرورت برآورده می کنند.
شعر به لحاظ برخورداری از اسباب و آلات زبانی، زبان است، اما به لحاظ کاربرد و نوع اثرگذاری، زبان نیست. می توان آن را به پیوندی بر بدنه سرو تشبیه کرد
؛ سر در یک آبشخور با آن، اما همجنس هنرهای دیگر.

2. مثال نقاشی
ابزار نقاشی، برای نقاشی ساختمان بکار می رود و نیازی عملی را محقق می سازد. همان ابزار در نگارگری یک تابلو بکار می رود و نیازی عاطفی را برآورده می کند. زبان هم وقتی در خدمت شعر قرار گیرد اثری هنری می آفریند که با خم و پیچ های روح سروکار دارد.

3. موارد دیگر

همین نسبت صادق است برای صوت در گفتار که نیت و نظر گوینده را منتقل می کند، و صوت در آواز که نیاز روحی شنونده را ء می کند.
یا سنگ در برآوردن بنا که به نیازی جسمانی پاسخ می دهد و سنگ در تراشیدن تندیس که به نیازی هنری.

رابطه شاعر و مخاطب

شعرِ بهنجارِ هنرمندانه یِ معنی گرا[6]، با مخاطب، رابطه ای شورانگیز و محتوایی برقرار می کند. لازمه سرودن چنین شعری؛ استعداد و غریزه شاعرانه، دانش شعری و ادبی، و شناخت اجتماعی و تاریخی است (این ویژگی ها در بزرگانی چون دانای توس آشکارا دیده می شود). این شعر با مخاطبی رابطه برقرار می کند که در او میانگینی از هوش عمومی، عاطفی و معرفتی موجود باشد.

شعر؛ هنری کردن زبان است و فرا بردن آن از کاربردهای روزانه به ناسوتِ آدمی (به معنی سرشت و طبعِ خیال پرور انسانی). آنچه با این ترفند بدست آمده؛ جبران عجز زبان در برون ریزی همه درونیات انسانی است.

 

رابطه ی شاعر  شعر   مخاطب» با رابطه ی متکلم   زبان   شنونده» متفاوت است. زیرا زبانِ استاندارد، کاربردهای خاص خود را دارد و در انتقال عواطف خصوصاً با ایجاز ضعیف است[7].

شعر؛ نیاز زندگی گروهی

بارزترین و شاید مهم ترین ویژگی انسان خردمند (Homo Sapience) نسبت به گونه های دیگر انسانی[8]، سخن پردازی و خیالبافی های جمعی و دورهم نشینی است. پس از کشف و توسعه زبان، انسان خردمند» به هنگام گفت و شنودهای عصرانه و شبانه اش پی برد که همه ی مکنونات خویش را به کلام در نتواند آورد. هنرمندانِ نخستین، با هوش عاطفی (Emotional Intelligence) والای خویش، از واژه ها و جمله ها آشنایی زدایی کردند و شعر حماسی را پدید آوردند. زیرا در نبرد، احساسات نقشی برجسته و کارساز دارند.

 

شرح حماسی دلاوری ها، درد از دست دادن، فقدان دلبستگان، هول مرگ، رنج فراق و شور عشق را با زبان رایج و ترکیبات و ترتیبات قراردادیِ مرسوم، نمی توان کوبنده و پرتوان به اذهان دیگر منتقل کرد.
ازاینرو انسان خردمند؛ با پیچاندن و ورزاندن و آهنگ دهی کلام، شعر سرود، با الهام از آوای پرندگان و صدای آبشاران آواز خواند و نواخت، با دیدن رنگ ها و اندام های طبیعی نقاشی و پیکر سازی را ابداع کرد و با تماشای حرکات موزونِ حیوانات و گیاهان رقصید، تا جانش لمحه ای از نزاع ها، عصبیت ها، تنش ها و هشیاری ها وارهد و غافل شود:

گفت این از بهر تسکین غم است        کز مصیبت بر نژاد آدم است.

گر بر آن آتش بماندی آدمی              بس خرابی در فتادی و کمی،

اُستُن این عالم ای جان غفلت است     هوشیاری این جهان را آفت است

 

نیاز چاره ناپذیر انسان خردمند درک و دریافت درونیات دیگران و همسان پنداری آنان با خویشتنِ خویش بوده است. ء نشدن این نیاز سبب تلاطم های گزنده روح و اتلاف انرژی درونی است، و مصرف نابجای نیروهای درونی سبب اضطراب و بی قراری:

آن نفسی که با خودی بسته ابر غصه ای     وان نفسی که بی خودی مه به کنار آیدت 

در پیوند با درونیاتِ دیگران فراغتی از خود» حاصل می شود، چه خودی شدن با دیگران نوعی بی خودی» است.

رخداد های اجتماعی از نگاه شاعر

مقولات اجتماعی به تناسب علائق و پیش زمینه های فکری- عاطفی شاعر در حس و ادراک او نقش می بندند، و بسته به این که چقدر قابلیت شعری[9] داشته باشند خودشان را در تخیل شاعر بازپردازی می کنند.
واقعه ای در برابر چشم شاعر رخ می دهد یا خبر آن به گوشش می رسد و او تحت تأثیر آن، خودش مثل یک منبع مستقل، آن روایت را دوباره­سازی می کند. شاعر، بر خلاف مورخ یا خبرنگار، عینیت رخداد را کمرنگ کرده و زیرِ سایه نیات و تمایلات اش آن را به پدیده ای درون گرایانه بدل می کند.

این گونه است که تخیل شاعر از رخدادی بیرونی الهام می گیرد، اما محصول آن از درون می جوشد.

 

رابطه ی دو نفر وقتی از شور و هیجان آکنده خواهد بود که از احساس گوینده سرچشمه گرفته و احساس مخاطب را هدف گرفته باشد. رخدادی که این گونه پرورده و پرداخته شده باشد با عواطف شنونده یا خواننده ی شعر پیوند می یابد و راز می گوید.
شاهد صادق این مدعا شاهنامه است؛ که ایرانیانِ امروز آن را دانسته جدا از تاریخ مکتوب خویش در سپهری احساسی- اسطوره ای بازخوانی می کنند. آن جا آرزومندی های خواننده با سرودِ سراینده درهم تنیده می شوند.
در شاهنامه حجیت تاریخیِ روایت، بویژه در بخش حماسی، اهمیت چندانی ندارد و ارجحیت با کشش و کشف و هویت یابی است.

بسیاری از ملت ها تاریخ خود را به دوگونه روایت می کنند؛ یکی حماسی و سرافرازانه[10] و یکی همخوان با روایت مورخان. ایرانیان پس از کشفیات غربی ها در بازمانده ی بناها و کتیبه های کهن بر واقعیت های تاریخی بسیاری، از جمله شکست های بد- انجامِ نیاکان خویش آگاه شدند. ازاینرو با اقبال به بازخوانی حماسه ها در جستجوی پیروزی و کین خواهی از ویرانگران تاریخ برآمدند.

حس مشترک تاریخی

انگیزه شاعر که از سرشت شاعرانه او نشأت می گیرد، در آفرینش اثر و جذب مخاطب نقشی بنیادین دارد. اما آرمان یا درد مشترک، که ریشه در اشتراکات قومی یا انسانی دارد، پیوندی دراز مدت را سبب می شود.
اثری مانند شاهنامه می تواند در درازای زمان گسترده شود. شعله ای که فردوسی را به سرودن شاهنامه برانگیخت هنوز هم در ناخودآگاه جمعی ایرانیان می تابد.

حسی که غریزه هنری سراینده را به فعلیت آورده، در ضمیر ناآگاه مخاطب حضور می یابد، و راه ارتباطی سراینده- مخاطب را هموار می کند، و اگر هر دو همزمان در اجتماعی یگانه زندگی کنند (مثل شاعران معاصر)، این ارتباط دو سویه خواهد بود. سود سراینده در این است که بازتاب مخاطب را می گیرد و خود را با دانشی که از سوی مخاطب می آید سرشار می کند. حس مشترک؛ مخاطبان را نیز به یکدیگر مرتبط می کند؛ نظیر حافظ خوانی ها و شاهنامه خوانی های گروهی.

در گستره زمان و مکان های دور از هم نیز مخاطبان پراکندهِ یک شاعر باهمستانی»[11] می سازند، که شاعرانگی شاعر به سوی آن روانه می شود و روان هایی همدم و همدل پدید می آورد.

شعر و غیرشعر

عمده ی معارف بشری در دامن زبان استانداردِ مکالمه ای - نوشتاری» پدید می آید.

شعر؛ کارکرد، کاربرد، دامنه عمل، راهبرد، و رهیافت[12] کاملاً متمایز و جداگانه ای از زبان استانداردِ مکالمه ای - نوشتاری » دارد.

شناخت تفاوت ها میان شعر و غیر شعر؛ یا خط کشی قاطع مابین متنِ شفاهی- کتبی» [13] و شعر؛ بر شیوه اندیشه ورزی ما فارسی خوانان تأثیر بنیادی خواهد داشت. فایده این شناخت، تضمین بهره مندی کامل از شعر است، زیرا امکان تداخل جایگاه شعر و جایگاه غیر شعر» تقلیل یافته و مکان هریک در فضای اندیشگی ایرانی تعیین و تثبیت می شود.
 

انسان خردمند» برای انتقال دانسته ها و آزموده های خود زبان را پرورد و گسترد و بکار گرفت. اما دغدغهِ همسان پنداری با دیگران همچنان پابرجا بود. انسان خردمند در تلاش یافتن راهی برای پیوند درونیات خویش با دیگران انسان هنرمند» را آفرید، و هنر در تسکین این اشتیاقِ چاره ناپذیر (Passion) بکار رفت.
 

نمیتوان مدعی شد که شعر؛ مؤثرترین، محبوب ترین و زیباترین هنر باشد، اما چون از مصالح زبان» بهره می برد، در دسترس ترین هنر است. در شب های تار توفانی، و روز زیر آسمان ابری یا آفتابی، کنار هم لمیدن و از سروده ها بهره بردن آسان تر از نقش بر غار کشیدن و تراشیدن سنگ و چوب می نماید.

 

واژگان و ترکیبات شعری با همتایان شان در نثر یکی نیستند:
در شعر از واژه ها آشنایی زدایی»[14] می شود و در خدمت مفاهیم و الگوهای شعری قرار می گیرند؛ مثلاً کلمه پادشاه برای فصل بکار می رود (پادشاه فصل ها پائیز)[15] و بدین طریق نوعی شوک یا کوبندگی در کلمه پدید می آید. یا ترکیب ها چند وجهی می شوند. مثلاً:

پیر گلرنگ من اندر حق ازرق پوشان          رخصت خبث نداد ار نه حکایت‌ها بود

پیر گلرنگ می تواند استاد خوشرو باشد یا شراب رنگین، ازرق پوش می تواند افراد خاص (صوفیان) باشد یا اطلاقی کلی. زنگ حروف و کلمات هم معنی دار و تداعی گر می شوند؛ مثلاً در همین بیت، ازرق پوش» که اشاره به صوفی کبود پوش یا متظاهر فقیرنما دارد یادآور زَرق» به معنی ریا است (در این جا مجالِ سخن فراخ است.).

استدلال شاعرانه با استدلال علمی یکسان نیست. استدلال شاعرانه معمولاً مبالغه آمیز و محصول جوش عاطفی و گاه لحظات بی خودی است. مثلاً حافظ در همان غزل می گوید:

          دفتر دانش ما جمله بشویید به می          که فلک دیدم و در قصد دل دانا بود

که در بی­وفایی روزگار نسبت به اهل دانش، دفتر دانش می شوید و به می پناه می برد. این برهان در اوج گله مندی آورده شده و به دل می نشیند، اما از منطق عملی بی بهره است[16].

 

استنباطات شاعرانه و هنری عمدتاً با قسمت بادامه در مغز[17] سروکار دارند. جایگاهِ استنباطات علمی، منطقی، عملی (Scientific, Rational , , Practical)  نیز در لوب قدامی است[18].
 

اگر فضای خیالین و افسانه ایِ شعر با قلمرو علم و منطق درهم آمیخته شود، این تصور پیش می آید که اسطوره همجنس علم است، و اقناع هنری[19] همجنس استدلال علمی و برهان منطقی[20].

آنان که در مباحث فکری و علمی از مولانا و سعدی به حجت تک بیت می آورند؛ مقولات هنجار شده فرهنگی»[21] را درهم می آمیزند. این سندرم[22]، در اقشار مختلف حتی فرهیختگان ما فراوان دیده می شود.

 

شناخت زبان و جهان شعر، مسیر و مقصد ما را در قلمرو شعر محدود و معین می کند، و مرتب به ما یادآور می شود که هدف از شعرخوانی؛ حل مسائل فلسفی و منطقی و ریاضی یا تشریح و آموزش قوانین فیزیک مدرن نیست.

گرچه شعر» گاهی از رسالت انتقال درونیات فراتر می رود و به قلمرو حکمت و اندرز و فلسفه پا می گذارد، اما بر همه این ها نیز پرده ای از ابهام شاعرانه می کشاند.

منظومه های حماسی و عاشقانه هم از صحنه آرایی ها و آنات هنری پر هستند و لحظات هم پوشانی آن ها با شعر محض» فراوان است.

 عرفان نیز همنشین با دل و حالات و عواطف انسانی است و می تواند هم سفره و همخوانِ یکرنگی برای شعر» باشد.

برای آمد و رفتِ آگاهانه مابین فضای شعری و جهان ملموس مادی، می باید به ناچار امکانات و محدوده های

شعر را بشناسیم، به توانایی های ذاتی آن بسنده کنیم و افق آن را به مرز دانش های نظری و عملی نگستریم.

پس از غرق شدن در هر شعر، آگاهی بر شگردهای آن، برگشت به زبان و جهان منطقِ روزمره را تضمین می کند. اقلیم شعر خیالین است و راه دادن بی پروای آن به زندگی عادی، مؤلفه های خیالین زندگی را پررنگ و انسان ایرانی را از قلمرو خرد و خردورزی دور و همچنان در اقنوم[23] اسطوره باقی می گذارد.

اشارات منظوم علمی

کهن سرایان گاه مطالب علمی را به نظم می آورده اند، لیکن هیچگاه از سطح علم و مرز دانش زمانه خویش فراتر نتوانند رفت[24].
برخی از تحصیلکرده ها تعدادی ابیات مبهم را پیش بینیِ تئوری های فیزیک مدرن (نسبیت و کوآنتوم) تصور می کنند. این تصور عمدتاً به سبب برداشت های شتابزده پیش می آید. تحولات انقلابی فیزیک در قرن گذشته، دنباله منطقی فیزیک کلاسیک بود و بر پایه ریاضیات پیشرفته به دست آمد، در این نظریه ها جایی برای الهامات و اشراقات وجود ندارد، و درک علمی آن ها به پشتوانه قوی ریاضی نیاز دارد. چون درس خوانده های ما با فیزیک کلاسیک تربیت شده اند بعضاً برای رمز گشایی ازفرمول های غامض فیزیک مدرن به ذوق شاعرانه و کشفیات عارفانه روی می آورند.

مثلاً این بیت مولوی را به پیش بینی فرمول اینشتین (E = mc2) و تبدیل ماده به انرژی منسوب می کنند :

          آفتابی در یکی ذره نهان                    ناگهان آن ذره بگشاید دهان

          ذره ذره گردد افلاک و زمین       پیش آن خورشید چون جست از کمین

در حالی که منظور مولانا از آفتاب؛ جان علوی و ذات تابان آدمی است که در ذره ای حقیر (بدن انسان) اسیر مانده و اگر از از این چارچوب یا اتاق بسته ی تن رها شود همه افلاک در برابر او چون ذره حقیر می شوند، چنانکه در ابیات مابعد فرماید:

          این چنین جانی چه درخورد تن است      هین بشوی ای تن، ازین جان هر دو دست

          ای تنِ گشته وثاق جان بس است           چند تاند بحر در مَشکی نشست

درهم آمیزی و خَلط تئوری های علمی (که متکی بر تجربه و آزمایش هستند) با مطالب شهودیِ عارفانه خطایی عظیم است که می تواند بویژه نسل جوان را به گمراهی و سرگردانی دچار نماید، و آنان را میان دانش روز و عرفان کهن سرگردان باقی گذارد، و این گمان را دامن زند که کارهای طاقت بر و زمان گیر علمی همسنگ دریافت های اشراقی و معارف عرفانی اند، پس می توان از رنج کسب دانش و تلمذ در مکتب علم، راحت رهید.
سوی افراطی این مقوله نیز کسانی هستند که تفکرات و تأملات عرفانی و شهودی را بلای جان ملت ما دانسته و چون تجلی گاه این مقولات شعر کهن است با شعر و شاعری دربست به تخاصم و تخالف برخاسته اند.

علم در یونان باستان[25]

دانشمندان یونانی در قرون قبل از میلاد به درجات بالایی از ترقیات و کشفیات علمی دست یافته بودند. بسیاری از آثار مکتوب این فلاسفه و عالمان به زبان علمی زمانه (عربی) ترجمه شده و در اختیار دانشمندان اسلامی قرار گرفته بود، و پشتوانه ی علمی و مایه های فلسفی آنان را تشکیل می داد.

از حدود 600 ق.م. (2600 سال پیش) کرویت زمین با تکیه به دلائل تجربی، مسجل شده بود. مانند تغییر وضعیت آسمان با جابجایی در سطح زمین و عوارضی چون انحناء افق و ناپدید شدن تدریجی کشتی در دریا.
350 سال قبل از میلاد هراکلید (
Heraclid) توضیح داد که زمین در یک شبانه روز به حول محور خود دوران می کند، اما محل آن درست در مرکز عالم است.
اریستارکِ شامسی (
Aristarchus of Samos) ، نابغه انقلابی عهد کهن (310 230 ق.م.) خورشید را مرکز عالم (Heliocentrism) دانست. استدلالات علمی اریستارک را ارشمیدس در رساله سیاهه ریگ ها The Sand Reckoner » ذکر کرده است. کشفیات اریستارک به صورت فرضیه هایی در علم نجوم باقی ماند، گرچه زان پس به مدت هزار و هشتصد سال همچنان تئوری غلطِ زمین مرکزی (Geocentrism) حاکم بلامنازع بود[26].

تئوری خورشید مرکزی کوپرنیک وابستگی وثیقی به کشفیات اریستارک داشت.
اریستارک، چرخش ماه به دور زمین، گردش زمین به دور خود و کجی محور دوران زمین، فواصل دور اجزای عالم و عظمت ستارگان را نیز بیان کرده بود.
حدود 150 سال قبل از میلاد منجمی به نام ابرخس (
Hipparchus) با رصدهای دقیق به نتایج حیرت انگیزی دست یافت. مثل طول ماه قمری؛ 29 روز و 12 ساعت و 44 دقیقه و 2 ثانیه و نیم که تنها سه دهم ثانیه با محاسبه امروزی فرق دارد. طول سال نجومی را 365 روز و 6 ساعت و 10 دقیقه معین کرد که در قیاس با اندازه گیری های امروزی نیم ثانیه خطا دارد.

قدما و علم زمانه

اغلب شاعران کهن سرای ما دستی در نجوم و سایر علوم زمان خود داشتند و برحسب مورد این مطالب را به نظم  آورده، نتایج دلخواه خویش را برداشت می کرده اند.

مثلاً عطار می گوید:

بدین پرقوتی که افلاک گردد              کجا از بهر مشتی خاک گردد

پذیرش زمین مرکزی است و نتیجه اخلاقی یا عرفانی آن این که؛ عالم برای خاطر من و تو در چرخش نیست.

فلک در جنب آن کان- اصل، گردی است          که آن کان را فلک چون لاژوردی است

گردون در برابر کان اصلی (عظمت کبریائی) چون گردی است و همچون سنگِ لاجورد کم ارزش است.

بسی  کوکب که بر چرخ برین است          صد و ده بار مهتر از زمین است

بباید سی هزاران سال از آغاز                  که  تا هر یک بجای خود رسد باز

اگر سنگی بیندازی از افلاک               به پانصد سال افتد بر سر خاک

زمین در جنب این نه سقف مینا              چو خشخاشی بود بر روی دریا

در بیان عظمت و گستردگی افلاک است، بر گرفته از تئوری های دانشمندان یونان قدیم (آریستارک و امثال او)، که در ترجمه های عربی موجود بوده اند[27].

شعر و هنرهای دیگر

شعر، نسبت به هنرهای؛ موسیقی، رقص، پیکرتراشی، و نگارگری دامنه نفوذی محدود دارد، زیرا متکی به زبان است. تآتر و سینما هم از زبان بهره می برند، اما غیر اهل زبان هم از تماشای آن ها محظوظ می شوند اما در صورت اندک آشنایی با زبان نصیب بیشتری خواهند برد. برای تعمق در دنیای شعر آشنایی اندک با زبان کفایت نمی کند.

 

تفاوت آفرینش شعر با سینما در این است که شعر در اوج یگانگی با خویش، با نزدیک ترین وسیله اندیشگی یعنی کلام، خلق می شود. در شعر (به نسبت سایر هنرها) نزدیکی مخاطب و هنرمند در اوج است، و شناخت زبان شعر» برای دریافت صحیح آن به این یگانگی کمک می کند. در خلق یک اثر سینمایی تکنیک و تکنولوژی نقش عمده دارند و حضور ابزارها و کادرهای کمکی امکان یکپارچگی و خلوص درونی به هنگام تولید اثر را کاهش می دهند[28].

 

رمان نیز مانند شعر به سرگشتگی ها و پیچیدگی های روح توجه می کند، اما به اندازه شعر؛ لرزه ها و پس لرزه های مستقیم کلامی ندارد. شعر به صراحت و بدون رودربایستی آینه را مقابل انسان قرار می دهد، اما رمان ملاحظه کارانه دست ما را می گیرد و به سمت جهانی بر ساخته از روی جهان واقعی پیش می برد[29].

دنیای تکنولوژیک و ماشین زده ما، بدون شعر، رمان، و سینما چون جهان مورچگان، جهانی تحمیلی خواهد بود. ارتباط با اثر هنری سخت نیست، فقط منطق آن با منطق روزمرگی فرق دارد، سرزدن به اقلیم هنر غیر از ادراکات و  و مکالمات روزمره است، یعنی نیازمندِ هنرِ بهره از هنر» است.

حلقه ی اشتراک گویه ها و شعر

منظور از گویه[30] محدوده های بیانی زیر است:

1- سروده های ناشاعران؛ گاهی شعرهای جوشیده از بی تابی درون برای جبران ناتوانی کلام به کمک عواطف می آیند. اشعاری که در اوج غلیان روح توسط ناشاعران سروده می شود از ظرافت ها و مهارت های حرفه ای خالی اند، اما گوشه ای از دل گوینده را باز می تابانند. مثال زیر را نوجوانی از آشنایان نگارنده سروده، که به سبب بیماری در آستانه مرگ قرار داشت:

اگر آهی کشم افلاک سوزد       در و دشت و بیابان خاک سوزد

اگر آهی کشم از گوشه دل        یقین دانم گِلِ نمناک سوزد

 

که کاش از روز اول مرده بودم    که دل با هیچ کسی نبسته بودم

2- گفته ها، حکمت ها، و ترانه های عامیانه؛ مانند آب آبادانی است»، یکی می خری دوتا نداری»

3- مصراع ها و بیت های سائر مانند؛ از کوزه همان برون تراو

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها